دو آهنگ متضاد

از 5 سال پیش که برای بار اول کنسرت رضا صادقی رفتم، دیگه مشتری دائم کنسرتهاش شدم.
واقعا از کنسرت هاش لذت میبرم و بهم حسابی خوش میگذره.
کنسرت تیر ماه، اولین کنسرت سال 91 و اولین  اجرا بعد از ازدواجش هم بوده.

جای همه خالی ، باز هم مثل همیشه خوش گذشت.
دو تا آهنگ رو اجرا کرد که خیلی زیبا بودند و از بین آهنگ های اجرا شده این دو آهنگ متضاد رو انتخاب کردم تا در دنیای مجازیم بذارم.


قربون برم خدا رو دنیا چقدر کوچیکه
مرز دیروز و امروز قد یه مو باریکه

چه خنده داره حالت دلم برات میسوزه
برگشتی که چی بشه فکر کردی که دیروزه

اون روزی که میرفتی اشکام چه ریزه ریزه
ببین حالا چه جوری اشکات داره میریزه

بی تفاوت میرفتی پیش تو میشکستم
حالا تو میشکنی و بی تفاوت نشستم

اون روزی که روزت بود روزامو بد گرفتی
حرفات تو گوش من موند یادت میاد چی گفتی

صدای تق و توق استخونام شنیدی
اما با طعنه گفتی شتر دیدی ندیدی

یادت میاد میگفتی هر چی که بود بازی بود
طفلی دلم که حتی به بازی هم راضی بود

یادت میاد میگفتی پیر شدی و بریدی
حالا من اینو میگم که خیلی دیر رسیدی

من از تو یاد گرفتم ساده گذشتنارو
یا آخرین کلام و نامه نوشتنارو

من از تو یاد گرفتم برم به یک بهانه
اونم بشه سکانس آخر عاشقانه

حالا برو از اینجا برو هر جا تونستی
دور شدی از خیالم تو خودت اینو خواستی

یه روز به دل میگفتی عشقم خیال و رویاست
نوبتی هم که باشه این دفعه نوبت ماست

خیلی وقته که می خوام بهت بگم دیوونتم روم نمی شه
عشقت آتیشی زده به جون من آروم نمی شه
خیلی وقته که می خوام بگم شبا خوابی ندارم
خیلی وقته که می خوام بهت بگم باهام می مونی تا همیشه؟؟؟
روم نمی شه
روم نمی شه

روم نمی شه
نه نه نه روم نمی شه

می ترسم لایق داشتنت نباشم
می دونم که هیچم و ترسم از اینه قد خواستنت نباشم
می ترسم فکر کنی عشقم نقل شعر سنگ و شیشه
به خودم می گم نترس برو بگو که دل دیگه واسه ما دل نمی شه

روم نمی شه
روم نمی شه
روم نمی شه
نه نه نه روم نمی شه

خیلی با خودم نشستم گفتم آی عاشق حیرون
کجا دریا و کجا قطره ی بارون
اما می بینم بازم نمیشه تو خیالمه همیشه
می گم اینبار بهش می گم که دوری از تو زهر نیشه

روم نمی شه
روم نمی شه
نه نه نه روم نمی شه

روم نمیشه!!!

ویرایش شده و متن زیر اضافه کردم:

من دیگه خسته شدم بس که چشام خیسه و نم
خوب ببینمو بفهمم وبازم هیچی نگم

من دیگه بریدم از بس که شکستم از خودی
تو یه آیینه خیره شم بگم به چشمام چی شدی؟

خسته م از حرفای خوب و بی سروته بی ثمر
حسرت یه عمر رفته عقده های تازه تر

متنفرم از آدمای بی مغز و شلوغ
از کتابای با اسمای قشنگ ، متن دروغ

همه از عشق میگن و باز آبروشو می برن
عقل کل نشون میدن از خودشون بی خبرن

مد شده حرفای پوچ و گنده و بی سر و دست
بگو تا کی باید این نمایش و دید و نشست

وقتی حتی نمیخوای بازی کنی بازیت میدن
حتی بخوای خودتم باشی باز نمیزارن

همه می خوان اونی باشی که خیالشون میخواد
من دیگه داره از این بازی سیرک بدم میاد

هرچقد راه اومدیم زانو زدیم دیگه بسه
هرچقد خرد شدیم دم نزدیم دیگه بسه

عاشق و عارف و درویش و من و ما و خدا
روبه روت وایمیستیمو باهم می خونیم هم صدا

دیگه نوبت توئه خسته شی دنیا بشکنی
این بار ایستادم تا آخرش با کفش آهنی

بات میجنگم تا نگی ترسیده بود پیاده شد
بسکه پشت پا زدی گذشتن از تو ساده شد

اسیری

قصه ی عشقی که میگم،عشق لیلای مجنونه
با یه روایت دیگه، لیلی جای مجنونه

مجنون سر عقل اومده،شده آقای این خونه
تعصب و یه دندگیش، کرده لیلی رو دیوونه

اما لیلی بی مجنونش، دق میکنه می میره
با یه اخم کوچیک اون، دلش ماتم میگیره

میگه باید بسازه و، این مثله یه دستوره
همین یه راه مونده واسش، چون عاشقه مجبوره

زوره،عشقه تو زوره، احساس همیشه کوره
هر جا خودخواهی باشه، انصاف از اونجا دوره!

عاقبت لیلیه ما، مثه گلهای گلخونه
تو قاب سرد و شیشه ای، پژمرده و دلخونه

حکایت عشق اونا، مثه برف زمستونه
اومدنش خیلی قشنگ، آب کردنش آسونه

قلب تو خالی از عشقو، بی نوره سوتو کوره
عاشق کشی مرامته، نگات سرده و مغروره

عشقو ببین توی نگاش، از کینه ی تو دوره
یه کاری کن توهم براش چرا عاشقیتم زوره؟

زوره،عشقه تو زوره، احساس همیشه کوره
هر جا خودخواهی باشه، انصاف از اونجا دوره!

باور

باورکنم ، یا نکنم
امروز دیگه ، مال منی
عروس خونه ی دلم
تعبیر صد فال منی

باورکنم ،دستای تو
محرم دستای منه
بودنِ تو ،همیشگی
خورشید دنیای منه

تا شب صدای پات میاد
دنیامو آروم میکنه
نگاه گرم و عاشقت
همیشه جادوم میکنه

صدای آشنات میاد
وقتی که محتاج توام
تو اوج احساسی و من
عاشق با تو بودنم

باور کنم ، نم نم عشق
از پشت پلکام میریزه
قلبم دیگه ، جا نداره
دو چشمم از عشق لبریزه

باور کنم ، یا نکنم
نگات پره نوازشه
با مرد عاشقت بمون
از تو همین یه خواهشه

تا شب صدای پات میاد
دنیامو آروم میکنه
نگاهه گرمو عاشقت
همیشه جادوم میکنه

صدای آشنات میاد
وقتی که محتاج توام
تو اوج احساسی و من
عاشق با تو بودنم

سکوت باورش شده

انگار همه سکوت باورش شده هیچ نسیمی نخواهد وزید
و دست های آلوده ای به خاطرات
در هوای بی تو ماندن پرسه خواهد زد .
انگار همه امروز من باورش می شود
و یا خواهد شد که چشم هایم
دیگر هیچ دل انتظاری نخواهد داشت
و انگار بی رمق مانده صدای باور های من .
چه تاب می خورم امروز
روی خاطراتی که گذشت و
صاعقه هایی که به اشک هایم اصابت کرد .

کاش می توانستم
درد تلخ یک انکار را
به جان بخرم
و یا حتی تو را برای آخرین بار انکار کنم .
ای کاش پایم جان دویدن
برای فرار همه آنچه گذشت را داشت .
ولی انگار باز هم
من متلاطم در یک فاجعه افکار شده ام
و در مه غلیظ باور های مسموم غرقم .
گمان هایی باطل از داشتن هایی باطل تر
مرا می خورد
و من از انزجار با تو نماندن
پا به فرار خواهم گذاشت.
و ای وای
دست هایی که توان تاب دادن گیسوی مرا نداشت

حکم به ناپاکی تن داد و رفت
چشم هایی که تاب هم نوا شدن نداشت
مجرمم کرد به دیده آلوده و رفت .
و انگار باز هم
من به غربت یک انفعال دچار شده ام
و هیچ گمانی مرا آرام نخواهد کرد

سیمین

زندگی فهم نفهمیدن هاست

شب آرامی بود،می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

“سهراب سپهری”