جای همگی خالی این هفته هم شمال ایران ، استان سرسبز گیلان و شهر بسیار زیبایم لنگرود بودم.
قدیما یادمه که 13 بدر که میشد به خاطر حفظ نسل ماهیها، ماهیگیری ممنوع میشد تا نزدیکهای 15 خرداد
بعد از 15 خرداد دوباره صید آزاد بود.
اما امسال با اینکه 26 فروردین بود و تخم ریزی ماهیها شروع شده بود اما کسی جلوی ماهیگیری را نمی گرفت و حتی تور هم پهن می کردند.
5 شنبه که پدر و مادرم رفتند تا ماهی بخرند نتونستم برم، اما جمعه رفتم کنار دریا که سنگ ماهیگیری هم داره
ساحل اون دریارو خیلی دوست دارم ، یادآور دایی خدابیامرزمه که همیشه مارو اونجا میبرد.
تعداد زیادی از دوستان داییم روی سنگ ماهیگیری میکردن و منظره خاطره انگیز، زیبا و برای من غم انگیزی بود.
موقع برگشت شعر ماهیگیر مرحوم مازیار توی ذهنم مرور میشد لذا با خودم عهد کردم که این شعر و بیوگرافی مرحوم مازیار را به مجموعه شعر وبلاگم اضافه کنم
امیدوارم خوشتون بیاد
(در پرانتز بگم قبلا کبوتر مازیار را هم توی وبلاگم گذاشته بودم که اگر خواستین میتونین دوباره بهش سر بزنین)
اینهمه اون دستــــــــــــــــاتو بالا و پایین نـــــکن
لب بچه مـــــــــــاهی رو با قــــــلاب خونین نکن
ماهیگیر ماهیگیر
اشک این بچه ماهی توی آبا نـــــــــــــــاپیداست
فریاد اون توی آب یه فریــــــــاد بی صـــــــداست
بذار تـــــــا بچگی رو بــــــــــــذاره اون پشت سر
بتونه عاشق بشــــــــه وقتی میشه بزرگتـــــــر
ماهیگیر ماهیگیر
ببین بـــــــــازی کردنش پـــراز شوق مونـــــــدنه
زندگــــی رو خواستن و مـــــرگ و از خود روندنه
خونه اون رودخونه است دریـا براش یه رویاست
بزرگتــــــرین آرزوش رسیـــــــدن به دریــــــاست
تابیــــدن آفتابو رو پولــــــــــــــــــکاش دوس داره
دنیا براش قشنگه وقتــــی بارون میبـــــــــــــاره
ماهیگیر ماهیگیر
دانلود
بیوگرافی مازیار
مازیار (عبدالرضا کیانی نژاد) در یکم تیرماه 1331 در زادگاهش بابل پا به جهان هستی گذاشت در نوجوانی استعداد شگرفش را در زمینه خواندن نشان داده ، کار حرفه ای خود را از اردوی جوانان رامسر تجربه کرد. در همین زمان صدای استثنائی او در سال 1352 کشف و اولین ترانه اش با نام آرزوهای فردا به بازار هنر عرضه شد. پس از آن ترانه های وی یکی پس از دیگری به گوش علاقه مندان رسید ، ترانه های ماندگاری چون زمزمه ، عزیز ، کبوتر ، ساقی ، آدم برفی ، عادت … و آخرین ترانه وی ایران ایران که در سال 1357 اجرا شد. در سالهای اخیر چهار آهنگ را به صورت آزمایشی ضبط کرده بود که اجل مهلتش نداد و در سحر گاه شانزدهم فروردین 1376 دیده از جهان فرو بست. اخیرا یکی از آهنگ های توسط حسین زمان باز سازی و خوانده شده است حسین زمان می گوید که من برای لولین بار وقتی در خارج از کشور مشغول تحصیل بودم خانواده ام این آهنگ را برای من فرستادن که بارها این آهنگ را گوش دادم و به یاد ایران گریه کردم واین زمانی بود که در ایران جنگ بود وهمین آهنگ بود که باعث بازگشت من به ایران شد. مازیار دارای دو دختر به نام های غزل و ترانه است که آن ها نیز دستی در هنر دارند. امیدواریم که در زمان حیات هنرمندان از آن ها تجلیل شود.
تقصیر خودت بود مرد. چرا اینقدر غمگین میخواندی وقتی میخواندی؟
«ای دل خونینم ای دشت شقایق/ ای شکسته در گلو فریاد عاشق/ ای به راه مهربونی سر سپرده/ کی غم بیهمزبونیهاتو خورده/ ای دل تنهای خسته/ مرغ عشق پرشکسته/ دشت گلگون شقایق/ آخرین غمخوار عاشق…» (از آلبوم کبوتر)
چرا اینقدر غمگین بودی وقتی بودی؟ وقتی میخواندی با آن صدای مثل گریه تلخ. با آن بودن مهربان چون نبودن. چون سکوت. چون…
مزدک در سایتاش خبر تازه را نوشته است: «حدود یک سال پس از صادر شدن مجوز و انتشار آلبوم ماهیگیر، کاست دیگری با صدای مرحوم مازیار منتشر شد. این آلبوم که «کبوتر» نام دارد در حقیقت دومین مجموعه از آثار مازیار (عبدالرضا کیانینژاد) است که پس از انقلاب اجازه انتشار نیافته بود…»
پس از انقلاب البته قبل از انتشار کاست ماهیگیر «کودک قرن» و خیلی قبلتر از آن «بوی گندم» با «کرکسها میمیرند» منتشر شده بود که کودک قرن مجموعهای بود از آهنگهایی که مرحوم مازیار پس از انقلاب خوانده بود. کار تا مرحله ضبط صدا در استودیو پیش رفته بود، اما اجل مهلت نداده بود که به سرانجام برسد. بعداز فوت مرحوم مازیار «سعید محمدی مطلق» کار را تنظیم کرده بود و این تنها کاست بعد از انقلاب مازیار بود که با اجازه خانوادهاش منتشر شده بود.کاست «بوی گندم» خودش ماجرا دارد.
آشنایی مازیار با افسانه سهایی درست در سال 57 اتفاق افتاده بود. درست سر مرز خواندن و نخواندن مازیار. مازیار آن موقع به عنوان یک خواننده مطرح فعالیت داشت. تا سال 58 هم فعالیت داشت و از سال 59 کمکم به حاشیه رفت؛ بیهیچ دلیل مشخصی. او آن موقع ترانه زیبایی خوانده بود به نام «شهید» با آهنگی از بابک بیات برای شهیدان وطن اما این هم برگ برندهاش نشد. جوان بود و خوشصدا. هیچگاه از محدوده اخلاق فراتر نرفته بود. تمام آهنگهایی که خوانده است به سی ترانه نمیرسد. تمام ترانههایش قابل پخش هستند و اکنون که دیگر سوءتفاهم رفع شده است تقریبا همه آهنگهایش از رادیو و تلویزیون پخش میشود. بعداز آنکه سطح موسیقیهایی که از رادیو پخش میشدند آنقدر پایین آمد که صدای همه درآمد آنوقت بود که همه به این نتیجه رسیدند که مازیار، فرهاد، یغمایی، اصلانی، مهرپویا، آرتوش و دیگران همان قلههای موسیقی پاپ مملکت هستند که میتوانند راهگشای جوانان این عرصه باشند.
مازیار افسانه را نمیشناخت اما افسانه میشناختش. از طریق رادیو و تلویزیون کارهایش را شنیده بودودیده بود. خودش حالا میگوید که مازیار خواننده مورد علاقهاش بود و لابد چقدر پرواز کرد که وقتی با مازیار آشنا شد و این آشنایی توام با ازدواجی توام با عشق شد. آن موقع مازیار در برنامه رنگارنگ تلویزیون فعالیت داشت. بعد که از تلویزیون بیرون آمد هنوز همان خواننده خوشصدا بود و خوش تکنیک و همان چهره محبوب. او نمیتوانست ازآواز دور بماند و بنابراین به صورت خصوصی تعلیم آواز میداد در منزل. آن هم به صورت رایگان. نمیتوانست نخواند. حتی وقتی که آواز را تدریس میکرد چیزی در درونش و در حنجرهاش بود که وادارش میکرد بخواند.دنبال مجوز بود. نمیخواست غیر از آن باشد که قانون میخواهد. البته در سال 59 کاستی را کار کرد به نام «داری» که در آن چند آهنگ محلی مازندرانی را اجرا کرد با چند کار از محمد شمس، علیرضا میبدی و عمادرام. آن زمان انتشار کاست احتیاجی به مجوز نداشت. آن کاست با استقبال گستردهای مواجه شد و فروش خوبی داشت.
حدود سال شصت بود که مساله مجوز مطرح شد و مازیار هم مشمول یک بیسلیقگی سلیقهای شد ونتوانست مجوز بگیرد. هر وزیر جدیدی که میآمد مازیار میرفت در سیستم موسیقیاش مجوز بگیرد و همهاش موکول میشد به بعد.میخواست همانطوری که قانون میخواهد باشد و با مجوز تعیین شده کار کند. این محدودیت را خودش برای خودش وقتی که احتیاج به هیچ مجوزی نبود تعیین کرده بود؛ آنگاه که هیچگاه از محدوده اخلاق فراتر نرفت، هیچ وقت از محدوده موسیقی سالم، اصولی و علمی فراتر نرفت و همیشه و حتی قبل از انقلاب آن وقت که خیلی جوان بود سعی کرد به هیچ نوع ابتذالی نزدیک نشود. وطنپرست بود و با وجود همه نیاز مالی هیچ توجهی به پیشنهادات آن طرف آبها نداشت.
خوانده بود: «هر دری بسته شد/ به روی من شکسته/ ای که بر خستهدلان درو نبستی منو دریاب»
مازیار دنبال مجوز بود اما یک نفر دیگر مجوز گرفته بود برای آنکه کارهای او را منتشر کند. قبل از آنکه متوجه شوند کاست منتشر شده بود با نام «بوی گندم» و مثل توپ صدا کرده بود.
دختر بزرگتر مازیار، غزل میگوید: «این کاست مجموعهای بود از ترانههای قدیمی پدر با آهنگهایی از آقای شمس، نوجوکی، بابک بیات و دیگران و آهنگ بوی گندم مال منصور تهرانی بود و همه فکر میکنند همه کاست کار منصور تهرانی بود.» در منزلشان نشستهایم که در حوالی خیابان ملک است به اتفاق مادر، خواهرش ترانه و سعید عزیزی همسر غزل که خود آهنگساز است و شرکت پژواک هنر شرق را به اتفاق غزل میگرداند. غزل خودش هم خواننده است و چند کنسرت هم برای بانوان برگزار کرده. من بیشتر دارم با خانم افسانه سهایی صحبت میکنم، همسر مازیار و آنها دورتر نشستهاند. گاهی وقتها که نیاز به توضیح باشد وارد بحث میشوند. غزل مطابق معمول کمحرف است وتوضیحات را بدون حتی یک کلمه اضافه میگوید و بعد مینشیند که مادر صحبت کند. مادر اما با حرارت صحبت میکند. من که هیچگاه مازیار را از نزدیک ندیده بودم اما حدس میزنم غزل این کمحرفی را از پدر به ارث برده باشد. صاحب آن ترانههای غمگین و آن صدای گرم سوخته؛ گرم حزین. ترانه، دختر دوم مازیار هم هست منتها در حاشیهای دورتر. میآید و میرود. مشغول کار خودش است. او هم اهل موسیقی است. خانوادهای یکدست. مادر دارد از کاست بوی گندم حرف میزند و به نظرش منصور تهرانی مقصر است اما غزل میآید و وارد بحث میشود که او هم در انتشار این کاست مثل پدر دخیل نبود. یعنی او هم طرفی نبست از آن همه استقبال از کاست.
مازیار میخواست مجوز بگیرد برای کارهایش که هیچ ایرادی نداشتند اما از آن طرف عباس منطقی ظاهر شده بود با مجوزی در دست و چند وقت بود کاست بازار را قرق کرده بود. این البته تنها تجربه عباس منطقی نبود. او مجموعهای از زیباترین آثار فرهاد را هم با عنوان «وحدت» منتشر کرده بود بدون اجازه خانوادهاش. همانطوری که در سالهای اخیر آهنگهای عباس مهرپویا را منتشر کرده بود. آن موقع در ابتدای این راه بود. از خانم افسانه سهایی از عباس منطقی میپرسم. میگوید: «او از کسانی بود که در لالهزار در کار نوار و پخش کاست بود. حقیقتاش این است که او یک روز به خانه ما مراجعه کرد. همین خانه. با همسرش آمده بود. به مازیار گفت که مازیار وضعم خیلی بد است. یک کمکی به من بکن. مازیار گفت چه کاری از من ساخته است؟ آقای منطقی گفت کارهایی را که داری به من بده، من از وزارت ارشاد مجوز میگیرم. من میتوانم. من آنجا آشنا دارم و میتوانم مجوز بگیرم. شوهرم هم به رسم امانت تمام کارهایش را در اختیارش گذاشت. تمام کارها را. ایشان هم رفت گویا یک مجوز قلابی گرفت…» غزل حرف مادر را قطع میکند: «مجوز یک آهنگ از هشت آهنگ را گرفت.
فقط مجوز آهنگ «گل گندم» را گرفت و بقیه آهنگها را بدون مجوز در کاست گذاشت و به همین خاطروقتی کاست منتشر شد بعد از یک مدت به خاطرنداشتن مجوز متوقف شد.» سعید هم توضیحاتی میدهد که بماند.
آن کاست در آن سال فقط در سه ماه اول که در بازار بود پنجاه و پنج میلیون تومان فروش کرد. بعد از آن از ادامه انتشار جلوگیری کردند. مازیار بعد از انتشار کاست پیگیری کرد که حق و حقوقش را بگیرد اما منطقی مورد بحث پیدایش نبود. کسی خبری از او نداشت با وجود آنکه مدیرعامل یک شرکت اسم و رسمدار بود که هنوز هم هست. همان که در یکی دو سال گذشته کاستهای مهرپویا را هم منتشر کرده است با همان روال قدیم.
مازیار پس از انتشار این کاست به این صورت از چند طریق تحت فشار بود. از طرفی حق و حقوقش پرداخت نشده بود، از طرفی دیگر او که آنقدر صبر کرده بود تا با مجوز و قانونی عمل کند، کاستی را در بازار میدید که به جز یک آهنگش بقیه بدون مجوز بودند. طرف مورد بحث هم که پیدا نبود بنابراین او بود که مورد بازخواست قرار میگرفت.گفته بود که من روحم از انتشار کاست خبر ندارد اما این دلیل منطقی نبود. مستر کارها در اختیار آن شرکت قرار گرفته بود. توضیحات شرح ماوقع او را از بازخواست خارج کرده بود. تبرئه شده بودو کاست متوقف.
این وسط تنها یک فایده برای مازیار متصور بود و آن اینکه یخ ممنوعیت صدای مازیار شکسته بود. حیف آن صدای گرم که یخ کرده بود.
«من و شمع نیمهجون امشب بس که نالیدیم شب به تنگ آمد/ خدا را آیینه جانم از غم تنهایی به سنگ آمد/ چهها من کشیدم به پای تو…»
«حتی خندههات مث تلخی گریه است/ مث لبخند دروغ آشنایی/ تورو خوب میشناسم از عاطفه سرشار/ تو کجا و قصههای بیوفایی/ حرف بزن ای مهربون/ منو از خودت بدون» درها به روی مازیار باز شده بود ظاهرا، اما یک در قرار بود بسته شود. او البته وسواس بسیاری برای انتخاب آهنگ و شعر داشت. بیلان کاریاش هم همین را نشان میداد. خواننده ترانه معروف ماهیگیر که مثل توپ صدا کرده بود در تمام عمر هنریاش کمتر از سی آهنگ خوانده است و حالا که قرار بود اولین کاست رسمی و قانونی بعد از انقلابش را منتشر کند وسواس داشت که کار خوب باشد. «گل گندم» حدود سالهای 73 و همان سال توقیف شده بود، سال 75 ضبط کودک قرن شروع شده بود. در این سالها دنبال شعر و آهنگ خوب میگشت. اینها را غزل میگوید و ادامه میدهد: «بعد که آقای محمدی مطلق کارهایش را آورد بدش نیامد. شعرها از آقای ساعد باقری بود. کارها هم بد نبود. ملودیها را بابا خودش ساخته. یک نوار آزمایشی هست که در آن با هم حرف میزنند و درباره کار صحبت میکنند در آنجا میبینیم که اکثر ملودیها را خود بابا ساخته. اگر گوش کنید متوجه میشوید، ملودی آقای مطلق یک چیز دیگر بود و بابا با این ملودیها بازی کرد و ساخت.» سال 75 این کار به صورت آزمایشی ضبط شد، خورد به بیماری مازیار و صبر برای بهبودیاش که هیچگاه محقق نشد، سال 76 مازیار فوت کرد. کاست در تیرماه 77 منتشر شد. آن موقع مازیار نبود. مازیار در اوایل میانسالی فوت کرده بود. در یکم تیرماه 1331 در بابل متولد و در شانزدهم فروردین 76 فوت کرده بود.یعنی درست دو ماه و نیم مانده بود که چهل و پنج ساله شود.
از افسانه میپرسم: «شما ساکن تهران بودید؟» تایید میکند. میپرسم: «چطور با هم آشنا شدید؟» میگوید:«عاشق شده بودیم دیگر.» و همه با هم میخندند. میگویم: «پیش بچهها لو رفتهای.» میگوید: «خودشان همه چیز را میدانند. همه چیز را از اول تا الان. من هیچ چیزی را از بچههایم مخفی نکردهام. ما آن موقع با مادرم در پاسداران زندگی میکردیم. مازیار به اتفاق برادرش و همسر فرانسوی برادرش در همین خانه زندگی میکردند. اول انقلاب آنها رفتند و ما آمدیم اینجا. مازیار وقتی حدود شانزده سالش بود آمده بود تهران.برادرش در تهران زندگی میکرد. عشق به موسیقی داشت. پیش مرحوم فریبرز حیدری پیانو یاد میگرفت. خودش تعلیم صدا میداد و برای غزل از دوسالگی پیانو خرید. آقای فریبرز حیدری میآمد و به غزل هم پیانو یاد میداد. بچهها ژن موسیقی را از پدر به ارث بردهاند. شوهر من هم موسیقی را از مرحوم مادرش به ارث برده بود. مادرش صدای بسیار خوبی داشت و وقتی که میخواند همه اهالی محل از خانههایشان میآمدند بیرون که صدایش را بشنوند. یک چیزی در صدایش بود که خیلی شنیدنی بود. شوهرم همیشه میگفت که در شمال محیط ایجاب میکرد که صدایشان را رها کنند.»
از آن صداهای رها مازیار به دنیا آمد که مظلوم بود و معصوم و خالی از هر زد و بند. درگیر یک سوءتفاهم شد و غصه خورد.
«گریههات زخم مصیبت نداره/ قلب تو به غصه عادت نداره/حوض کوچیکو یه دریا میبینی/ لونهتو قد یه دنیا میبینی…»
گل گندم را که کنار بگذاریم از مازیار سه کاست منتشر شده است. «کودک قرن» با آن داستانی که گفتم. بعد «ماهیگیر» به همت غزل و سعید در شرکت پژواک هنر شرق و بعد از آن حالا «کبوتر». فقط کاست تنهایی مانده است که منتشر شود.
نمیدانم کاست «گل گندم» را هنوز میفروشند یا نه. شاید بفروشند. همانطوری که «وحدت» را میفروشند. همانطوری که «آواز قو» را میفروشند. کسی جلودار کسی نیست. مازیار که نیست. اگر بود و وقتی بود هم فرقی نمیکرد.
به سعید میگویم: «دیروز در اینترنت جستوجو میکردم، یک شرکت بود که کاست مازیار را میفروخت. شما اجازه دادهاید؟» تعجب میکند «نه!»
از صفحه آگهی آن شرکت پرینت گرفتهام. روی صفحه نوشته شده است: «فریدون فروغی و مازیار.» نویسنده خبر هدیه داده است و مژده به علاقمندان به فروغی و مازیار و کوروس سرهنگزاده. بعدگفته است که محصول براساس قوانین کشور عرضه میشود. بعد پایین و بالای صفحه نوشته شده است که علاقمندان میتوانند مبلغ سفارش را به یکی از حسابهای بانکی داده شده واریز نمایند (؟!) و آدرس بدهند و سفارش را درب منزل یا محل کار خود تحویل بگیرند.
طرف شماره حساب هم داده است. با پیک هم نوار را برای شما میفرستد. کسی میتواند کاری بکند؟ اگر توانستند جلوی سیزده سال انتشار غیرقانونی «وحدت» را بگیرند و «گل گندم» را، این را هم میتوانند. لابد صیانت از هنرمندان معنای دیگری دارد.
تقصیر خودت بود مرد وقتی میخواندی،آنقدر غمگین که ماهیگیر هم گریهاش میگرفت. تقصیر خودت بود حتی وقتی میخواندی «اگر خاک من از دست بره جایی ندارم/ دلم میمیره از غصه دیگه نایی ندارم/ به جز نام تو ای مام وطن ای موطن من/…»
خوش به حالت کبوتر/ هر جا بخوای پر میکشی
منبع مطلب آخر : ماهنامه «نسیم هراز»-شماره ده