انگار همه سکوت باورش شده هیچ نسیمی نخواهد وزید
و دست های آلوده ای به خاطرات
در هوای بی تو ماندن پرسه خواهد زد .
انگار همه امروز من باورش می شود
و یا خواهد شد که چشم هایم
دیگر هیچ دل انتظاری نخواهد داشت
و انگار بی رمق مانده صدای باور های من .
چه تاب می خورم امروز
روی خاطراتی که گذشت و
صاعقه هایی که به اشک هایم اصابت کرد .
کاش می توانستم
درد تلخ یک انکار را
به جان بخرم
و یا حتی تو را برای آخرین بار انکار کنم .
ای کاش پایم جان دویدن
برای فرار همه آنچه گذشت را داشت .
ولی انگار باز هم
من متلاطم در یک فاجعه افکار شده ام
و در مه غلیظ باور های مسموم غرقم .
گمان هایی باطل از داشتن هایی باطل تر
مرا می خورد
و من از انزجار با تو نماندن
پا به فرار خواهم گذاشت.
و ای وای
دست هایی که توان تاب دادن گیسوی مرا نداشت
حکم به ناپاکی تن داد و رفت
چشم هایی که تاب هم نوا شدن نداشت
مجرمم کرد به دیده آلوده و رفت .
و انگار باز هم
من به غربت یک انفعال دچار شده ام
و هیچ گمانی مرا آرام نخواهد کرد
1 دیدگاه برای “سکوت باورش شده”
دیدگاه ها بسته شده.
!!!!
—
مسیحا:
…..