تنهاترین

نفس تو سینه محراب حبسه
هوا بغضش گرفته ابر خسته اس

کی از دنیا دلش انقدر خونِ
که حتی صبرشم از صبر خسته اس

کدوم خورشید از اینجا گذشته
که رنگ از روی هر کوهی پریده

کی بازم دردشو با چاه گفته
کی انقدر بار تنهایی کشیده

با اینکه سوگوار و بیقراری
محاله پیش غم از پا بیفتی

دلت میلرزه چون هر لحظه باید
به یاد غربت زهرا بیفتی

حبیب عاشقا و دردمندا
شنیدم هیچ دردی بی دوا نیست

تو هم درمونی و همدرد، ای مرد
کسی با دردت اما آشنا نیست

شکم سیرا، بدها، دنیا پرستا
به حقت زیر تیغ ذوالفقارن

به شوق دیدنت اما هنوزم
یتیما شب به شب چشم انتظارن