بازم رفتم دزدی

 
 
 
در زمین عشقی نیست که زمینت نزند , آسمان را دریاب
 
 
 
به زیباترین لحظه های ناب عشق میگذارم
عمق نبودت شریانهایم را بخشکاند
میگذارم فشار این بغض سینه ام را پاره کند
میگذارم دستهایم تحلیل روند در جدال واژه ها
میگذارم خیالت ویرانم کند به خویش
 
 
 
اگر نتونستی خاطره کسی را از خاطرت پاک کنی بدون همیشه تو خاطرشی
 
 
 
برای انکه در زندگی دچار لغزش نشوی همواره قلب خود را پاک نگه دار
 
 
اگه شنا بلد نیستی دلتو به دریا نزن
 
 
 
مرگ از زندگی پرسید : ” این چه حکمتی است که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم ؟! ”
زندگی لبخندی زد و گفت : ” دروغ هایی که در من نهفته است و حقیقت هایی که تو در وجودت داری
 
 
برای آنکه عمر طولانی باشد ، باید آهسته زندگی کنیم
 
 
 

اجازه هست!!!

اجازه هست عشق تو رو تو کوچه ها داد بزنم؟
رو پشـت بـــــوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؟

اجازه هست که قلـبمو برات چراغونی کنم؟
پیش نگاه عاشقت،چشـــــمامو قربونی کنم؟
اجازه میدی تا ابـد سر بزارم رو شونه هات؟
روزی هزار و صـد دفه بگم که میمیرم برات؟
اجازه میدی که بـگم حرف ترانه هام تویی؟
دلیل زنده بودنـــــم ، درد بهانه هام تویی؟
اجـــازه هست تا تـه مـرگ منتظر تو بشینم؟
تو رویاهــای صورتیم، خودم رو با تو ببینم؟
اجازه هست جار بزنم بگم چقد دوست دارم؟
بگم می خـــوام بخاطرت سر به بیابون بزارم؟
اجازه میدی قـصه هام با عشق تو جون بگیره؟
چشمای عاشقـــم واست روزی هزار بار بمیره
اجازه میدی عشقـــمو همش بهت نشون بدم؟
پیش زمین و آسمــون واسه تو دس تکون بدم؟
اجازه میدی که فقــــــط تو دنیا با تو بمونم؟
هر چی که عاشقانه بــــود به خاطر تو بخونم؟
اجازه هست پناه من گــــــرمی آغوشت بشه؟
هر اسمی جز اسم خودم ،دیـگه فراموشت بشه؟
اجازه هست ؟ بگو که هست ، من همشو دارم میگم
با تو به آسمون میرم ،با تـــــــــــــو یه آدم دیگم
اجازه میدی که بگم ،من مال تـــــــو،تو مال من؟
من از تو خواهش می کنم که زیر وعـــده هات نزن
اجـــــــازه تـــو دست تـــو ،اجازه من دست تـو
خنده من خنـــــــده تو ،شکست من شکست تـو

بوی عیدی ، بوی تو

عید امسال تنها بودم
عید امسال عید عجیبی بود
عیدی بود که هیچ کس نبود
هیچ کاری نداشتم
یه دفعه زد به کلم
اول رفتم پونک
یه عالم خرید کردم
فروشنده میگفت تازه یادت افتاده بیای خرید
اومدم سفره هفت سین چیدم
خیلی دوسش داشتم
اما باز هم تنها بودم
زدم بیرون
رفتم یه جایی که برام آرامش بخشه
اما اونجا هم نتونست منو آروم کنه
باز هم پناه بردم به موسیقی
از قبیل:
 
 
 
 
 
تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن
 
به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن
 
تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه
 
کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه
 
کنار سبزه و سکهa کنار آب و آیینه
 
تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه
 
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
 
برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم
 
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
 
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
 
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
 
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
 
کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه
 
تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه
 
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
 
برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم
 
تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن
 
به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن
 
تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه
 
کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه
 
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
 
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
 
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
 
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
 
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
 
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
 
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
 
برای دیدنت امشب تمام سال بیدارم
 
 
 
****

بوی عیدی بوی تو
بوی کاغذ رنگی
بوی تند تپش قلب من از دیدن تو
بوی عطر با

آرزوی کافی برایت میکنم

 
 
داستان بسیار زیبا: برایت آرزوی کافی میکنم
 
 
 
 
 
هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند
 
 و ………… …مادر گفت: ” دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم.”
 
 
 
…….. دختر جواب داد: ” مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است.
 
 محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم .”
 
 
 
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت.
 
 
 
مادر بطرف  پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد.
 
 آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که می‌خواست و احتیاج داشت که گریه کند.
 
 
 
 من نمی‌خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی
 
 خودش با این سؤال اینکار را کرد:
 
 ” تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می‌دانید برای آخرین بار است که او را می‌بینید؟ ”
 
 
 
 جواب دادم:
 
” بله کردم.
 
منو ببخشید که فضولی می‌کنم چرا آخرین خداحافظی؟ ”
 
 
 
او جواب داد:
 
 ” من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی می‌کنه.
 
من چالش‌های زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود . ”
 
 
 
” وقتی داشتید خداحافظی می‌کردید
 
 
 
 شنیدم که گفتید ::  ” آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. ” می‌توانم بپرسم یعنی چه؟ ”
 
 
 
او شروع به لبخند زدن کرد و گفت:…
 
 
 
. ” این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن.
 
”  او مکسی کرد و درحالیکه سعی می‌کرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد
 
 
 
و گفت: ” وقتی که ما گفتیم ” آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. ” ما می‌خواستیم که هرکدام زندگی ای پر از خوبی به اندازه کافی که البته می‌ماند داشته باشیم. ”
 
سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :…
 
 
 
……….
 
***” آرزوی خورشید کافی برای تو می‌کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است .
 
****آرزوی باران کافی برای تو می‌کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .
 
*******آرزوی شادی کافی برای تو می‌کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد .
 
******آرزوی رنج کافی برای تو می‌کنم که کوچکترین خوشی‌ها به بزرگترینها تبدیل شوند .
 
******آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می‌کنم که با هرچه می‌خواهی راضی باشی .
 
آرزوی از دست دادن کافی برای تو می‌کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .******
 
آرزوی سلام‌های کافی برای تو می‌کنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی ………… ..
 
بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت .
 
می گویند که تنها یک دقیقه طول می‌کشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت می‌کشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول می‌کشد تا او را فراموش کنید .
 
 
 
اگر دوست دارید این را برای کسی که هرگز فراموش نمی‌کنید بفرستید
 
 
 
اگر آنرا نفرستید یعنی که آنقدر سرتان شلوغ است که دوستان خود را فراموش کرده اید .
 
از زندگی لذت ببرید !
 
 
 
تقدیم به تو…دوست عزیزم
 
آرزوی کافی برایت میکنم
 
 
 

 

نماد عاشقی

دوست دارید بدانید که چرا نماد عاشقی قلبی هست که تیر وسطش

 خورده است؟

نماد عشق یک قلب است. اما نماد عاشقی قلبی هست که تیر وسطش خورده. کمتر کسی شاید راز این قلب تیر خورده را بداند. لااقل من در اینترنت هر چه گشتم نه به فارسی و نه به انگلیسی در این زمینه چیزی ندیدم.
در نتیجه خودم می‌نویسمش تا هر کسی دنبال معنایش گشت، جوابش را اینجا پیدا کند.
در باور یونانیان باستان هر پدیده ای یک خدایی داشت. همه خدایان هم یک خدا یا پادشاه بزرگ داشتند که اسمش زئوس بود. یک شب به مناسبتی زئوس همه خدایان را به جشنی در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.
دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا. مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست و حسابی هم نداشت و بیش از حد شراب خورده بود. دیوانه باشی، مست هم شده باشی. چه شود!

خدایان از هر دری سخنی می‌گفتند تا اینکه نوبت به آفریدیته رسید که خدای عشق بود. حرف‌های خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامد و این دیوانه عالم ناگهان تیری را در کمانش گذاشت و از آنسوی مجلس به سمت خدای عشق پرتاب کرد. تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد.

هیاهویی در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند. زئوس خدای خدایان مدتی اندیشه کرد و بعد به عنوان مجازات این عمل، دستور داد که چون خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است، پس خودش هم باید تا ابد عصا کش خدای عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا می‌خواهد برود جنون دستش را می‌گیرد و راهنمایی‌اش می‌کند.

به همین دلیل است که می‌گویند عشق کور است و عاشق دیوانه و مجنون می‌شود. پس تیر و قلب و نقش این دل تیر خورده ای که می‌بینید ریشه در اسطوره های یونان باستان دارد.

بعدها رومیان باستان آیین و اسطوره های یونانیان را پذیرفتند  و تنها نام خدایانشان را عوض کردند. در افسانه‌های روم باستان زئوس را ژوپیتر، خدای جنون را ارا و خدای عشق را ونوس می‌نامیدند.
در نتیجه به باور آنها ارای دیوانه چشم ونوس زیبا را کور کرد.

عشق واقعا جنون است اما اگر دو طرفه و واقعی باشد لذتی دارد که مپرس. ولی عشق یکطرفه انسان را پریشان و خوار و حقیر می‌کند.