مادر

صد بهار برابری به کوثر نکنند

وان باده ی آتشین به ساغر نکنند

عشاق جهان اگر برایند به هم

در عشق برابری به مادر نکنند

***
عصاره همه مهربانی ها را گرفتند و از آن مادر را ساختند. شکسپیر
مادر والاترین شاعر،چیره دست ترین نقاش،تردست ترین آهنگساز و ماهر ترین پیکرتراش است. اوشو
هیچ نغمه ای روح پرور تر و د لنشین تر از کلمه مادر وجود ندارد. جبران خلیل جبران
هیچ گلی عطر و رنگ و زیبایی مادر را ندارد. ارنست همینگوی
برای من مادرم با شکوه ترین زنی است که دیده ام. چارلی چاپلین
یک بوسه مادرم مرا نقاش کرد. رافائل
آنگاه که فرشتگان در آسمانها سر در گوش یکدیگر نهاده و نغمه های پر شور عشق را سر می دهند،هرگز نمی توانند کلمه ای آسمانی تر از کلمه مادر بیابند. ادگار آلن پو
***
دستهاش به سخاوت آسمان…و نگاهش مثل نگاه کبوتر پاک و معصومه
قلبش اونقدر وسیعه که هر چقدر در اون راه می رم و قدم بر می دارم به پایانی نمی رسم.
نمی دونم تا چه حد می تونم توصیفش کنم…فقط می دونم وقتی می خوام راجع به این واژه ی
آسمونیه خودم حرف بزنم یا بنویسم ، یه بغض پنهان از اعماق قلبم به گلوم می شینه.
قبلا گفتم باز هم می گم جز “سادگی” هیچ کلمه ای زیبنده ی وجودش نیست.
عاشق نگاه معصوم و پاکشم…
از اینکه از بطن این مادر به دنیا پا گذاشتم همه ی عمرم سپاسگذار خدا هستم.
.
دست همه ی مادرای دنیا رو می بوسم و روزشون مبارک
تقدیم به مادر عزیزم
***
مادر!
بی تو تنها و غریبم
اتاق خالی ام بی تو چه سرده
مادر!
مادر خوب و قشنگم
بدون تو دل من پر درده
فضای این خونه بی بوی تو هیچه
صدای تو هنوز این جا می پیچه
مادر مادر
هنوزم تو دلم
تموم قصه هات جوونه
خاله سوسکه دیگه
شعر آشتی مثه قدیما نمیخونه
مادر مادر
شبا با صدای لالائی های تو
خوابیدم
لالائی مادرم
حلا نوبت توست تو بخواب امیدم
مادر مادر
مادر!
بی تو تنها و غریبم
اتاق خالی ام بی تو چه سرده
مادر!
مادر خوب و قشنگم
بدون تو دل من پر درده
فضای خونه بی بوی تو هیچه
صدای تو هنوز اینجا می پیچه< br />مادر مادر
هنوزم تو دلم
تموم قصه ها ت جوونه
خاله سوسکه دیگه
شعر آشتی مثه قدیما نمیخونه
مادر مادر
شبا با صدای لالائی های تو
خوابیدم
لالائی مادرم
حالا نوبت توست تو بخواب امیدم
مادر مادر
مادر مادر…

حسِ زیبا دیدن

یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.
 
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است. اما به نظر می‌رسد که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.
 
عده‌ای آدم فضول در اطراف از او می‌پرسند: فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟
 
دوستم با قاطعیت به آنها جواب می‌دهد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید. اما هسمر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است.
 
وقتی این حرف را می‌زند، دوستانش می‌خندند و می‌گویند: کاملا متوجه شدیم. می‌گویند:
 
زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.
 
بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند و اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید.
 
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.
 
زیرا “حس زیبا دیدن” همان عشق است

موسیقی

سلام به همه دوستان
دوتا مطلب براتون دارم
اولیش اینه که خیلی از دوستان گفتن اگر آهنگی از مهرپویا دارم برامون بزا
که یه تعدادیرو گلچین کردم و براتون گذاشتم
فقط چون نمیتونم زیاد نگهشون دارم
لطف کنید تا 15 خرداد بردارید تا بتونم بعدش فضا داشته باشم
دومیش اینکه یه وبلاگ هست
که هم مطالب وبلاگو دوست میدارم
هم صاحب وبلاگو
خیلیهاتون هم رفتین بهش سر زدین و میشناسینش
اما غیر از اینکه این اسم بخواد اسم شخص و وبلاگ بشه
اسم یه خواننده بود
به دوست عزیزم که گفتم میشناسیش گفت نه
لذا برای گل روی این دوست عزیزم
کل مجموعه رو لینک میدم
بهترینهاشو که خودم گلچین کردم تا 15 خرداد برای دانلود گذاشتم
و نیز یه تعدای از آهنگاشو البته اینا با کیفیت پایینتر انتخاب کردم
راستی یادم رفت بگم دوستمون کی بوده
امیر آرام خودمونو میگمـــــــــــــا
تعدادی از آهنگهای امیر آرام با کیفیت پایین
حال بیوگرافیه امیر آرام:
متولد 19 آبان 1330
تنها فرزند پسرخانواده
اولین البوم هفت روزهفته در18 سالگی
ارتباط نزدیک او با لیلا فروهر تبدیل به جنجال رسانه ایی شد
منوچهر سخایی داماد خانواده ایشان می باشد
علاقه وافر او به اشعار مولانا باعث ایجاد تحول وسبکی در موسیقی او گردید.
لیست آلبومها.
1- هفت روز هفته
2- اززمین تاپلوتون
3- افعال
4-شمس منوخدای من
5-خاک
6-بارون
7-بهترینهای امیرارام
8-هدیه
9- هفته
10- دیوار
11-عاشقانه
12-فضا
13- عرفان
14-معنا
15-بهترینها
16- پرواز
17- ا

دستان دعا کننده


این داستان واقعی است و به اواخر قرن 15 بر می گردد .
در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی 18 ساعت در روز به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد تن می داد.
در همان وضعیت اسفباک آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می کردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند که پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.
یک شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سکه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای کار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می کرد تا در آکادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری که تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می کرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز یک شنبه در یک کلیسا سکه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناک جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی کار کرد تا برادرش را که در آکادمی تحصیل می کرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت کند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اکثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود.
وقتی هنرمند جوان به دهکده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به کانون خانواده پس از 4 سال یک ضیافت شام برپا کردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یک نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی که او را حمایت مالی کرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف کرد و چنین گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت میکنم .
تمام سرها به انتهای میز که آلبرت نشسته بود برگشت. اشک از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی که اشک هایش را پاک می کرد به انتهای میز و به چهره هایی که دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ‌ببین چهار سال کار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شکسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می کنم، به طوری که حتی نمی توانم یک لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی توانم با مداد یا قلم مو کار کنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده…
بیش از 450 سال از آن قضیه می گذرد. هم اکنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر قلمکاری ها وآبرنگ ها و کنده کاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگهداری میشود.
یک روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی که برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پینه بسته برادرش را که به هم چسبیده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر کشید. او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری کرد اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهکار کردند و کار بزرگ هنرمندانه او را “دستان دعا کننده” نامیدند

خانه بر دوشم

 
 

 

می رقصد زندگی ، در جام چشم تو

سر زد صبح امید ، از شام چشم تو

من رام چشم تو

همچون چشم تو خموشم

چون سر گیسویت

خانه بر دوشم

 

 

می رقصد زندگی ، در جام چشم تو

سر زد صبح امید ، از شام چشم تو

من رام چشم تو

همچون چشم تو خموشم

چون سر گیسویت

خانه بر دوشم

 

گر بماندم ، گاه گاهی

یاد من کن

گاه گاهی ، با نگاهی

یاد من کن

 

گر نماندم ، روزگاری

یاد من کن

با دوچشم ، اشک باری

یاد من کن

 

همچون چشم تو خموشم

چون سر گیسویت

 

 

می رقصد زندگی ، در جام چشم تو

سر زد صبح امید ، از شام چشم تو

من رام چشم تو

همچون چشم تو خموشم

چون سر گیسویت

خانه بر دوشم

 

 

گر بماندم ، گاه گاهی

یاد من کن

گاه گاهی ، با نگاهی

یاد من کن

 

 

گر نماندم ، روزگاری

یاد من کن

با دوچشم ، اشک باری

یاد من کن

 

 

همچون چشم تو خموشم

چون سر گیسویت

خانه بر دوشم

 

عباس مهر پویا