یکی از دوستانم از من خواست تا زندگینامه حسین پناهی رو براش پیدا کنم
وقتی که پیدا کردم گفتم برای همه دوستانم ارسال کنم
البته تعدادی از اشعار و نیز یک فولدر که مجموعه کاست پناهیرو داخلش داشت
براتون گذاشتم
البته تاکید میکنم اگر کاست اصلیرو بخرید درست تره.
مسیحا
معرفی حسین پناهی از زبان خودش
من حسینم , پناهی ام
خودمو می بینم
خودمو می شنفم
تا هستم جهان ارثیه بابامه.
سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش
وقتی هم نبودم مال شما.
اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا بذار باهات بگم
سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو
زندگی نامه حسین پناهی
حسین پناهی دژکوه در ۶ شهریور ۱۳۳۵ (یا به روایتی ۱۳۳۹) در روستای دژکوه از توابع شهر سوق (شهرستان کهگیلویه) در استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسهٔ آیت الله گلپایگانی رفته بود و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت میکرد. تا اینکه زنی برای پرسش مسالهای که برایش پیش آمده بود پیش حسین میرود.از حسین می پرسد که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه میدانست روغن نجس است، ولی اینرا هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور،روغن دیگر مشکلی ندارد.بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه نویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامههای خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند.
با پخش نمایش دو مرغابی درمه از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی میکرد، خوش درخشید و با پخش نمایش های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایش های دو مرغابی درمه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد او یکی از پرکارترین و خلاق ترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می بارید و طنز تلخش بازیگر نقش های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعربود. و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد،این مجموعهٔ شعر تا کنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است.
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت.
کارنامه هنری:
سینما
* گذرگاه (۱۳۶۵)
* گال (۱۳۶۵)
* تیرباران (۱۳۶۶)
* هی جو (۱۳۶۷)
* نار و نی (۱۳۶۷)
* در مسیر تندباد (۱۳۶۷)
* ارثیه (۱۳۶۷)
* راز کوکب (۱۳۶۸)
* مهاجران (۱۳۶۹)
* چاووش (۱۳۶۹)
* سایه خیال (۱۳۶۹)
* اوینار (۱۳۷۰)
* هنرپیشه (۱۳۷۱)
* مرد ناتمام (۱۳۷۱)
* روز واقعه (۱۳۷۳)
* آرزوی بزرگ (۱۳۷۳)
* قصههای کیش (اپیزود اول، کشتی یونانی) (۱۳۷۷)
* بلوغ (۱۳۷۷)
* مریم مقدس (۱۳۷۹)
* بابا عزیز (۱۳۸۲)
مجموعهٔ تلویزیونی
* گرگها
* آواز مه
* محله بهداشت
* بی بی یون
* روزی روزگاری
* مثل یک لبخند
* ایوان مدائن
* خوابگردها
* هشت بهشت
* قهرمان کیه
* امام علی
* همسایهها
* آژانس دوستی
* دزدان مادر بزرگ
* آئینه خیال
* کوچک جنگلی
* آشپزباشی
* روزگار قریب
* آقا فرمان
* یحیی و گلابتون
* شلیک نهایی
*
رعنا
تله تئاتر
* چیزی شبیه زندگی
* دومرغابی در مه
کتاب
* من و نازی
* ستاره
* چیزی شبیه زندگی
* دو مرغابی درمه
* گلدان و آفتاب
* پیامبر بی کتاب
* دل شیر
علاوه بر اینها دو نوار با شعر و صدای حسین پناهی نیز منتشر شده است.«سلام خداحافظ» و « ستارها».
جوایز
* ۱۳۶۷، نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (در مسیر تندباد)
* ۱۳۶۹، برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال)
* ۱۳۷۱، نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مهاجران
حسین پناهی در مورد کودکی خود اینچنین مینویسد:
در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم!
فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روز ها میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها،از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها،از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم .
گذشت ناگزیر روزها و تکرار یک نواخت خوراکی های حواس، توفعم را بالا برد!توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود!مشکلات راه مدرسه،در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هر جه بزرگ تر شدم به دلیل خود خواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم. .
این روز ها و احتمالا تا همیشه مرثیه خوان آن روزها باقی خواهم ماند!تلاش میکنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان،آن همه حرکت و سکون را باز سازی کنم و بعضا نیر ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنبم.
چرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم.در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم “نبودن” بودن نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است.
بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست!فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما،هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد!منظومه ها می چرخند و مارا با خود می چرخانند.
ما،در هیئت پروانه هستی با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم.برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هرمفهومی نشسته ایم و همه ی چیز های تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم!به نظر میرسد انسان اسانسورچی فقیری است که چزخ تراکتور می دزدد! البته به نظر میرسد! … تا نظر شما چه باشد؟
در ابتدای کتاب “من و نازی” اینچنین نوشته: این دفتر را به جواد یساری تقدیم میکنم، که عمری شرافتمندانه آواز خواند و گمان نکنم فهمیده باشد که کتاب حضرت موسی انجیل است یا تورات!!!
یادش گرامی باد…
یغما گلرویی نیز شرح وقایع زندگی حسین پناهی را به این صورت تقسیم بندی کرده است.
حسین پناهی متولد 6شهریور ماه 1335 مطابق با 28 آگوست 1956 در روستای دژکوه از توابع استان کهکیلویه و بویر احمد متولد شد .
گرچه در کالبد شناسی پس از مرگ و بر اساس آزمایش دی . ان . ای زمان تولدش 6 شهریور 1339 ( 1960) تشخیص داده شد
پدرش علی پناه و مادرش ماه کنیز نام داشت .
1337/1958
فوت پدر
1341 / 1962
رفتن به مکتب خانه دژکوه
1345 / 1966
اتمام دوره ابتدایی
1346 / 1967
ترک دژکوه ، رفتن به سوق
خواندنن کلاس ششم
1347 / 1968
رفتن به بهبهان و گرفتن سیکل
1351 / 1972
رفتن به قم و طلبگی
1354 / 1975
رها کردن درس حوزوی
سفر به شوشتر و یکسال آموزگاری در آن شهر
1355 / 1976
اقامت در اهواز و اشتغال به شغل های مختلف
1356 /1977
بازگشت به روستای دژ کوه و ازدواج . نام همسر شوکت
1357 / 1978
رفتن به اهواز و کار در کتابخانه ای در آن شهر
تولد فرزند نخست ( لیلا )
1359 / 1980
رفتن به جبهه و فعالیت در بخشهای فرهنگی
تولد دومین فرزند ( آنا)
1360 / 1981
مهاجرت به تهران
سکونت در یکی از مقبره های خصوصی امامزاده قاسم به مدت یک سال
عضویت در گروه تئاتری آناهیتا
1361/1982
نخستین تجربه های نمایشنامه نویسی
نوشتن یک گل و بهار
کارگردانی نمایشنامه خوابگرد ها
1362 / 1983
نوشتن آسانسور
نوشتن و کارگردانی تله تئاتر سرودی برای مادران
1363 / 1984
تولد سومین فرزند ( سینا )
نخستین تجربه های بازی در تله تئاتر های تلوزیونی
بازی در سریال محله بهداشت
نوشتن به سبک آمریکایی
1364 / 1985
استخدام در صدا و سیما
بازی در سریال گرگ ها
نوشتن دل شیر
نوشتن دو مرغابی در مه
1365 / 1986
نخستین بازی در سینما
بازی در فیلم سینمایی گال
بازی در فیلم سینمایی گذرگاه
بازی در فیلم سینمایی تیر باران
بازی در تله تئاترهای دو مرغابی در مه و آسانسور
1366 / 1987
کارگردانی سریال تلوزیونی ماجراهای رونالد و مادرش
بازی تله تئاتر در آیینه خیال
1367 / 1988
بازی در فیلم سینمایی در مسیر تند باد
بازی در فیلم سینمایی هی جو
بازی در فیلم سینمایی ارثیه
بازی در فیلم سینمایی نار و نی
نوشتن نخستین شعر ها
1368 / 1989
فوت مادر
بازی در فیلم سینمایی راز کوکب
نوشتن مجموعه من و نازی
1369 / 1990
بازی در فیلم سینمایی چاووش
بازی در فیلم سینمایی سایه خیال
دیپلم افتخار بهترین بازیگر جشنواره فجر برای فیلم سایه خیال
نوشتن پیامبران بی کتاب
1370 / 1991
بازی در فیلم سینمایی اوینار
بازی در فیلم سینمایی مرد ناتمام
بازی در فیلم سینمایی مهاجر
نوشتن کابوس های روسی
1371 / 1992
نوشتن گوش بزرگ دیوار
بازی در فیلم سینمایی هنر پیشه
1372 / 1993
نوشتن خروس ها و ساعت ها
انتشار کتاب من و نازی
1373 / 1974
بازی در فیلم سینمایی آرزوی بزرگ
بازی در فیلم سینمایی روز واقعه
1374 / 1995
نوشتن بازی و کارگردانی سریال بی بی یون برای تلوزیون
سریال توقیف و چند سال بعد نسخه قیچی شده آن از تلوزیون نمایش داده می شود چیزی در حدود دو سوم کل مجموعه
انتشار دو مرغابی در مه
1375 / 1996
انتشار آلبومی از دکلمه شعرهایش با نام ستاره ها
بازی در سریال دزدان مادر بزرگ
1376 / 1997
به صحنه بردن نمایش چیزی شبیه زندگی
انتشار چیزی شبیه زندگی
انتشار بی بی یون
انتشار خروس ها و ساعت ها
1377 / 1998
بازی در فیلم سینمایی کشتی یونانی
1378 / 1999
نوشتن دیالوگ های سریال امام علی و بازی در آن
1379 /2000
بازی در سریال یحیا و گلابتون
1380 / 2001
بازی در سریال آژانس دوستی
1381 /2002
نوشتن مجموعه نمی دانم ها
1382 /2003
بازی در سریال آواز مه
نوشتن مجموعه سالهاست که مرده ام
1383 / 2004
آغاز ضبط البوم دوم دکلمه هایش از خرداد ماه
تصمیم برای جمع آوری مجموعه شعرهایش
پایان ضیط دکلمه شعرهایش در شب یک شنبه یازدهم مرداد
آخرین تماس تلفنی با پسرش سینا در ساعت 9 شب چهارشنبه چهاردهم مرداد
فوت در چهارده اَمرداد 1383
کشف پیکر متلاشی شده اش توسط دخترش انا در ساعت 10 شب شنبه هفدهم مرداد در خانه اش واقع در خیابان جهان آرا
علت فوت : ایست قلبی ( به گواهی پزشکی قانونی )
تدفین پیکرش در دژکوه به تاریخ سه شنبه بیست و یکم مرداد
انتشار آلبوم دکلمه آخرین سروده هایش به نام سلام،خداحافظ در پانزدهم مهر ماه
انتشار مجموعه کامل اشعارش به نام چشم چپ سگ در هفت دفتر در اردیبهشت 84
ما چیستیم؟
جُز مولکولهای فعال ذهن ِ زمین ،
که خاطرات کهکشان ها را
مغشوش می کنیم !
***
بعد از آن شب بود ،
که انسان را همه دیدند
با بادکنکِ سَرَش
که بزرگُ بزرگتر می شد به فوتِ علم
وتماشاچیان تاجر ،
تخمین می زدند که در این استوانۀ بزرگ
می شود هزار اسبُ الاغ را
به هزار آخور پُر از کاهُ علوفه بست
و همه دیدند که آن شب او
انگشتر اعتقاد به سپیدارها را
از انگشتِ خود بیرون کشید !
با کلاهی از یال شیر ،
بارانی یی از پوستِ وال ،
شلواری از چرم کرگدن ،
کفشی از پوست گاومیش ،
موهایی از یال بلندِ اسب ،
دندانهایی ار عاج فیل
و استخوانهائی همه از طلای ناب
و قلبش….
تنها قلبش قلبِ خوذ او بود !
کندوی نو ساخته ای
که زنبورانش در دفتر ِ شعر ِ شاعری ،
همه سوخته بودند
به آتش گلهای سرخُ زرد !
***
اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت
و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!
من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !
اولین آواز را من خواندم ،
برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ سکسکه ،
تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !
من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !
من ماگدالینم ! غول تماشا !
کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !
سپهر را من نیلگون شناختم !
چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوذه !
خدا ، کران بیکرانۀ شکوهِ پرستش من بود
و شیطان ، اسطورۀ تنهائی اندیشه های هولناک من !
اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !
کفش ، ابتکار پرسه های من بود
و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !
هندسه ! شطرنج سکوت من بود
و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !
من اولین کسی هستم که ،
در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !
من اولین سیاه مستِ زمینم !
هر چرخی که می بینی
د ،
بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !
آه را من به دریا آموختم !
من ماگدالینم !
پوشیده در پوستِ خرس
و معطر به چربی ِ وال !
سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،
با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را
یک جا در آن می چرخانم !
اولین اشک را من ریختم ،
بر جنازۀ زنی که غوطه ور در شیرُ خون
کنار نارگیلی مُرده بود !
بی هراس سکوتُ سنگُ سکسکه … !
***