تــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــخ

تو یه شیرینی تلخی واسه قلب نیمه جونم
توی این ترانه هایی که برای تو می خونم
تو یه شیرینی تلخی توی خاطرات دورم
تو تموم لحظه های دل ساکت و صبورم
تو یه رویای قشنگی توی خواب هر شب من
تو یه آه سینه سوزی توی گرمای تب من
تو یه فریاد بلندی تو سکوت بی کسی هام
تو یه عشقی که بریدی من و از دل بستگی هام
کجایی عزیز من بی تو من یه لحظه خوشی ندارم
کجایی که بی تو من غصه می خورم تلخ روزگارم
تو که رفتی از کنارم غم غریبی اومد سراغم
بیا تا دوباره احساس کنم تو دنیا یکی رو دارم
تو یه شیرینی تلخی واسه قلب نیمه جونم
توی این ترانه هایی که برای تو می خونم
تو یه شیرینی تلخی توی خاطرات دورم
تو تموم لحظه های دل ساکت و صبورم
تو یه رویای قشنگی توی خواب هر شب من
تو یه آه سینه سوزی توی گرمای تب من
تو یه فریاد بلندی تو سکوت بی کسی هام
تو یه عشقی که بریدی من و از دل بستگی هام
کجایی عزیز من بی تو من یه لحظه خوشی ندارم
کجایی که بی تو من غصه می خورم تلخ روزگارم
تو که رفتی از کنارم غم غریبی اومد سراغم
بیا تا دوباره احساس کنم تو دنیا یکی رو دارم

ازدواج با مرده شور!

ازدواج با مرده شور!
برای شادی روح همه گذشتگان خودتون 1 فاتحه بخونید.
 
***
 
رفته بودم دیدن اهل قبور
 
عاشقم شد پیرمرد مرده شور!
 
پای او شل بود و دندانی نداشت
 
چشمهایش هم کج و هم نیمه کور
 
روی هر قبری نشستم دیدمش
 
کم کمک آمد جلو آن لندهور
 
گفت هفتاد و دو ساله روز و شب
 
می کنم از توی قبرستان عبور
 
بوده ام اما مجرد تا به حال
 
شاید از روی غرض یا از غرور
 
دیدمت من را پسندیدی تو هم
 
پس در و تخته شود امروز جور
 
سکه چون ارزش ندارد توی قبر
 
مهریه ت یک لا کفن، یک دانه گور!
 
هفت تا میت بشویم رایگان
 
از فک و فامیلتان، نزدیک و دور
 
شیربهایت می شود با نرخ روز
 
سدر و کافور و کفن، حد وفور
 
چون تفاهم هم مهم است این وسط
 
گاه گاهی مرده ای را هم بشور!
 
روزهایی راحتی از پخت و پز
 
جمعه شب ها می رسد کلی نذور!
 
در بهش زهرا برایت قبر خوب
 
نصف قیمت می کنم من جفت و جور!
 
گر جوابت مثبت است افتاده ای
 
هفت شب جشن و عروسی و سرور
 
من بله گفتم به او با یک دلیل
 
چون که شوهر گیر می آید به زور!
 
یک عدد خرما دهان من گذاشت
 
با کفن روی سرم انداخت تور!
 
اشهدی خواند و همان جا روی قبر
 
عقد کرد آخر مرا آن مرده شور!
 
 
 
 
 
 
 
 

« کوچــه »

 
چند روز پیش تو فیس بوک (لعنت الله علیه) ، یادی کردم از این قسمت شعر

“بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم”

دوست عزیزی متنی از فریدون مشیری با آهنگهایی به پیوست رو برام فرستاد
همینجا از او تشکر میکنم و متن را تکمیل کردم و با زندگینامه کامل برای همه قرار دادم
امیدوارم خوشتون بیاد
مسیحا
 
 
 
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،
 
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
 
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
 
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
 
 
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
 
باغ صد خاطره خندید،
 
عطر صد خاطره پیچید:
 
 
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
 
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
 
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
 
 
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
 
من همه، محو تماشای نگاهت.
 
 
آسمان صاف و شب آرام
 
بخت خندان و زمان رام
 
خوشۀ ماه فروریخته در آب
 
شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب
 
شب و صحرا و گل و سنگ
 
همه دل داده به آواز شباهنگ
 
 
 
یادم آید، تو به من گفتی:
 
ـ «از این عشق حذر کن!
 
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،
 
آب، آیینۀ عشق گذران است،
 
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
 
باش فردا، که دلت با دگران است!
 
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!»
 
 
 
با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ – ندانم
 
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
 
نتوانم!
 
 
 
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
 
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»
 
باز گفتم که : «تو صیادی و من آهوی دشتم
 
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
 
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
 
 
 
اشکی از شاخه فرو ریخت
 
مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .
 
 
 
اشک در چشم تو لرزید،
 
ماه بر عشق تو خندید!
 
 
 
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
 
پای در دامن اندوه کشیدم.
 
نگسستم، نرمیدم.
 
 
 
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
 
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
 
نه کُنی دیگر از آن کوچه گذر هم . . .
 
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
 
فریدون مشیری
از مجموعۀ «ابر و کوچه»
 
 
* * *
 
با این‌که «فریدون مشیری» شعر «کوچه» را برای خوانده شدن به‌شکل ترانه نسروده بود ولی چنان مورد پسند اهل موسیقی واقع شد که بعدها چند اجرای متفاوت با صدای خوانندگان مختلف از آن ساخته و اجرا شد.
 
شعر «کوچه»، به شکلی ناخودآگاه در حافظۀ جمعی ما «شعری مردانه» (!) بوده و هست. انگار حتی اگر نام سرایندۀ آن را ندانیم باز این حس و برداشت را داریم که شعر را مردی در خطاب به معشوق خود سروده است. ترانه‌هایی که بر اساس این سروده خوانده شده هم بیشتر «مرد‌خوان»، و انگار که با صدای خوانندگان مرد برای شنونده باورپذیر بوده است.
 
نخستین بار اما «مهوش آژیر» در سال 2001، طلسم مردانه بودن شعر «کوچه» را شکست و با آهنگی که خود نیز ساخته بود در اجرایی زیبا و شنیدنی آن را خواند و در آلبومی به همین نام منتشر کرد.
 
شعر «کوچه» بعد از آن اجرا روحی زنانه (!) هم پیدا کرد و بعد از سال‌ها انگار باورمان شد زنی هم می‌تواند با آن «حالی» که در شعر آمده، از کوچه‌ای خاطره‌انگیز و مهتاب‌زده بگذرد؛ گیریم که شب دیروقت باشد!
 
سال‌های بعد از اجرای «مهوش آژیر»، سرودۀ «کوچه» را از زبانِ زنانِ خوانندۀ دیگری چون «میراث»، «روح‌انگیز» و «دریا دادور» هم شنیدیم که فضای اجرا و موسیقی آن نزدیک به هم بود. و اجرایی هم به شکل دوصدایی که «سهراب اندیشه و نوشیندخت» خوانده‌اند.
 
در نمونه‌های مردانه‌خوانِ این سروده اما تفاوت‌های اجرایی بیشتر است. از اجرا به شکل «پاپ ایرانی» [کورش یغمایی] تا شیوۀ ترانه‌های سنتی [احمد آزاد ـ عبدالحسین مختاباد] و از اجرای ارکستراسیون [بیژن بیژنی] تا در قالب ترانه‌های کوچه بازاری و به اصطلاح لاله‌زاری آن که با صدای خواننده به نام آرش می‌شنویم.
 
شعر «کوچه»، اولین بار در اردیبهشت ماه 1339 خورشیدی در هفته‌نامۀ «روشنفکر» به‌چاپ رسید. امسال مصادف است با پنجاهمین سال سرایش این شعر عاشقانه.
 
«شاعر دیار عشق و آشتی» نام فیلم مستندی‌ست که «ناصر زراعتی» در آن به زندگی و آثار ادبی ـ هنری «فریدون مشیری» پرداخته است. در بخشی از این فیلم، شاعر از پیشینۀ سرودن و انتشار شعر «کوچه» می‌گوید و دو خاطره از درخواست علاقه‌مندان برای دکلمۀ این شعر، که شنیدنی است.
 
«بیشترین خاطره‌ام مربوط به دانشگاه شیراز است. همه داد می‌زدند: «کوچه! کوچه!». می‌تونید باور کنید که من شعر کوچه را می‌خوندم، دو هزار نفر با من همصدایی می‌کردند»
 
 
****
زندگینامه فریدون مشیری
 
فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جدپدری اش به واسطه ماموریت ادرای به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادرشاه بود. پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزند محمد در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد و در

منو کامی (قسمت دوم)

قبل از اینکه به ادامه مطلبم برسم میخوام یه چیزو کلی بگم
اینکه دوستان میگفتن اون موقع کامپیوتر چطور کار میکرد؟
اون زمون مانیتورمون سیاه و سفید بود
بعدش تازه مانیتورهایی اومد که رنگ قهوه ای هم داشت
من اولین مانیتوری که گرفتم اینطوری بود.
کیسشون خوابیده بود نه ایستاده و مانیتور رو روی کیس میذاشتیم.
تا شب عید هم من اون کامپیوتر اولیمو داشتم.
عید امسال عید خونه تکونی بود که اونو هم به دیار باقی فرستادم.

اون موقع یه فلاپی میذاشتیم توی کامپیوتر که سایزشون
5.25 اینچ بود بعد فلاپی 3.5 اینچی اومد
توی فلاپی داس میریختیم که اونم سعی میکردیم گلچین کنیم
که برنامه های مورد نیازمون توی یه فلاپی جا بشه
command.com
autoexec.bat
config.sys
format.com
fdisk.com
….
اینا اصلیا بود
بعد تازه NC اومد
بعدش نرم افزارهای دیگه که جلوتر میگم
کلا کامپیوتر با این فلاپی ها کار میکرد
بعد کم کم هارد اومد اونم ، الیته باز هم ما به فلاپی احتیاج داشتیم.
خوب برگردم به ادامه داستان:

تو شرایط روحی بدی بودم که خیلی هم اذیت شده بودم
این وسط یه اتفاق دیگه هم افتاد
مسئول واحد کامپیوتر ، به قول خودش یه بسته فلاپی نو خریده بوده
و آورده بود گذاشته بود توی کلاس کامپیوتر
همون روز اون بسترو میدزدن
البته من هنوزم که هنوزه این داستانو باور نمیکنم
چون کلید که دست من بود و من که حالم خوب نبود برم تو سایت کامپیوتر
کس دیگه ای هم یادم نیست رفته بوده باشه
اما گفتند که دزدی شده
میگفتن به مسیح اطمینان داریم اما خوب حرفو زده بودن
من هم تو اون سن و سال و با اتفاقی که برام افتاده بود اصلا روحیه مناسبی
نداشتم خیلی روحیم خراب شده بود
لذا این بهانه ای بود که من از کامپیوتر فاصله بگیرم که این فاصله خیلی هم طولانی شد
فقط تو همین دوره یه المپیاد کامپیوتر در سطح کشور برگزار شد که من به اجبار توی این المپیاد
شرکت کردم
حتی پیگیر نتیجه المپیاد هم نشدم تا آخر سال که رفتم پروندمو بگیرم و از اون مدرسه برم
این طمان آخر کار من با کامپیوتر بود و دو سال اسم کامپیوترو نیاوردم
زمان گرفتن پروندم بود که یکی از دوستان خانوادگیمون بهمون گفت که مسیح تو المپیاد رتبه
آورده و براش کاپ و لوح تقدیر از وزارت خونه فرستادن
چرا مسیح لوح تقدیرشو بهمون نشون نمیده
من هم که از همه جا بیخبر بودم گوشام تیز شد
کاشف به عمل اومد که بله من تو المپیاد رتبه آوردم ، جزو ممتازهای کشور شدم و اون زمان
مدیر کل آموزش و پرورش آقای تقی پور بوده و لوحم از طرف مدیر کل بوده
مدرسمون خبر داشته لوح و … را گرفته اما به من نگفته بودن
با توجه به اتفاقایی که برام افتاده بود ، دلم هم از مدرسه پر بود
با توپ پر رفتم هم مدارکمو بگیرم هم پیغام داده بودم که لوحمو و اینارو بهم بدن ، اونو بگیرم
اول انکار چنین چیزی بود ، بعد که نامه و تیکه روزنامشو نشون دادم دیگه گفتن فقط لوح تقدیر اومده
گفتن بزار اون لوح تو مدرسه بمونه که اصلا دلم نمیخواست تلاش های من اونجا بمونه
لوحمو گرفتم و این لوح هنوزم که هنوزه بالای تختم نصبه و خاطرات زیادیرو یادم میاره
اما من دیگه دو سال به کامپیوتر دست نزدم
شاید کسایی ازم سوال میپرسیدن جواب میدادم اما دیگه دست نزدم که نزدم
تا رسیدم به سال چهارم دبیرستان و کنکور
ادامه داستان در قسمت بعدی
پ.ن.1:
خیلی برای یه بچه دبیرستانی سخته که این شرایط رو تحمل کنه
بدتر کمبود امکاناته
میگن جهان سوم هستیم واقعا هستیما
اگر کسی از دانشی خوشش بیاد و ما نتونیم اون دانش رو داشته باشیم
کاری میکنیم اون شخص هم نداشته باشه
یا اگر کسی با امکاناتی داره به دانشی دست پیدا میکنه
سعی میکنیم اون امکاناتو ازش بگیریم
پ.ن.2:
لااقل سعی کردم اینطوری نباشم
هر کدوم از دوستام و یا شاگردانم و … به امکاناتی احتیاج داشتن تا پیشرفت کنن
تا هر جایی که تونستم بهشون کمک کردم.
منتی هم بر اونها نیست ، این جواب کمکیه که خیلیها بهم کردم
جاداره از دبیرستان سال سوم و چهارمم که خیلی بهم کمک کردن و در راه رسیدنم
به چیزهایی که دوست داشتم مسیر رو برام باز گذاشتن تشکر کنم
مخصوصا صاحب امتیاز و مدیر دبیرستانم
پ.ن.3:
اگر کمکی ازتون بر میاد تا بتونین با

صفحه ویژه جام جهانی 2010

این هم تقویم از جام جهانی 2010
نتایج به روز درونش ثبت میشه
و اتوماتیک آپدیت میشه
این صفحرو تا پایان جام جهانی میزارم روی سایتم
امیدوارم خوشتون بیاد
لینکش هم روی وبلاگم ، همین گوشه سمت راست هست
اینم برای فوتبال دوستان عزیز