بهترین ساعت روز برای جذب ویتامین ها


آیا می دانید بهترین ساعت برای جذب ویتامین های مختلف چه ساعتی در روز است ؟
 
بدن در ساعت های مختلف روز، فعالیتهای متفاوتی انجام می دهد. بسیاری از افراد خوردن مکمل های غذایی را در ساعتهای مختلف روز پیشنهاد می کنند تا با دستگاه گوارش و هضم و جذب این مواد مغذی مطابقت داشته باشد.
بسیاری خوردن کلسیم را در شب پیشنهاد می کنند. به این دلیل که کلسیم در شب مورد استفاده قرار می گیرد و همچنین به دلیل اینکه کلسیم می تواند زمانی که در رختخواب هستید به خوابیدن تان کمک کند. برای مثال خوردن یک لیوان شیر را قبل از خواب به خاطر بسپارید. جذب کلسیم دلیل این امر است. منیزیم نیاز است که با کلسیم همراه شود. بسیاری از افراد منیزیم را با کلسیم، با مکمل های شبیه به هم، در موقع خواب مصرف می کنند اگرچه برخی معتقدند که منیزیم در روز بهتر جذب می شود. اگر مکمل کلسیم که شامل منیزیم می شود، هر دو در یک زمان مصرف شود مناسبتر است.
بسیاری از ویتامین ها با غذا مصرف می شود، بنابراین مصرف آنها همراه با غذا توصیه می شود. به خاطر داشته باشید که ویتامین ها را با غذا بخورید زیرا در آن لحظه شما درحال خوردن و آشامیدن هستید.
ویتامین های محلول در چربی به چربی نیاز دارند تا جذب شوند بنابراین آنها باید همیشه با غذاهایی که چربی دارند مصرف شود. این ویتامین ها شامل ویتامین آ، ویتامین د، ویتامین ای، و ویتامین کا هستند.
ویتامین سی فقط چند ساعت در رگ درحال گردش است. برای کسب نتیجه بهتر ویتامین سی باید هر 3 ساعت یکبار یا در 3 وعده غذایی تقسیم شده و مصرف شود.
بهترین زمان برای جذب فیبر صبح است. در این لحظه، فیبر در روده وارد شده بدون اینکه غذایی مانع ورود آن شود. فیبر می تواند مانع جذب ویتامین ها شود، زیرا به عنوان یک پوشش برای روده عمل می کند، بنابراین بهتر است قبل از مصرف فیبر ویتامین استفاده نکنیم. آهن نیز همراه با فیبر به خوبی جذب نمی شود.
پروبیوتیک ها همراه با غذا و گاهی اوقات قبل از غذا مخصوصا 20 دقیقه قبل از غذا جذب می شود.
 
آنزیم های گوارشی جهت تاثیرگذاری بیشتر، همراه با غذا مصرف شوند.
ویتامین های محرک مثل ویتامین سی، نباید قبل از خواب مصرف شوند زیرا شخص را بیدار نگه می دارد. بعضی ها معتقدند که آب مرکبات و ویتامین سی خواب را برهم می زند اما این مورد تایید نشده است.
اگر شما مکمل های غذایی زیاد مصرف می کنید، بایستی آنها را در قوطی های قرص سر و سامان دهید و هر قوطی ای را مختص ساعتی از روز قرار دهید. آنها را به اندازه ای که توصیه شده و سر ساعت مصرف کنید. گذاشتن قوطی قرص ها نزدیک میز شامتان باعث می شود که موقع غذا خوردن، خوردن آنها را فراموش نکنید. حتی اگر ویتامین ها را سر ساعت نخوردید، اضافه کردن آنها در برنامه غذایی تان در هر ساعتی از روز به سلامتی شما کمک می کند. 
  
 

یادت هست؟؟؟!!!



وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم …
صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی…

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی.


وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه .

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..

بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری .
بعد از کارت زود بیا خونه .

وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
تو درسها به بچه مون کمک کنی ..

وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم..

تو همونجور که بافتنی می بافتی
بهم نکاه کردی و خندیدی
وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی …
وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود ..
وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری ..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

آیا تا به حال وقتی به پارک رفته ای.. تو زمین بازی به بچه هایی که سوار چرخ و فلک هستند نگاه کرده ای؟؟
یا زمانی که قطرات بارون به زمین برخورد میکنند به صدای اون گوش داده ای ..؟
ایا زیبایی بالهای یک پروانه زمانی که به هر طرف پرواز میکند را دیده ای ؟؟
وقت غروب در آسمانی نیمه ابری آیا انعکاس رنگ خورشید را در ابرها نظاره گر بوده ای ؟؟
وقتی از دوستی میپرسی حالت چطور است..آیا صبر میکنی تا پاسخی دریافت کنی؟؟

آیا تا بحال به کودک خود گفته ای،
“فردا این کار را خواهیم کرد”
و آنچنان شتابان بوده ای
که نتوانی غم او را در چشمانش ببینی؟
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.
آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله به پایان می رسانید،
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید.
زندگی که یک مسابقه دو نیست!
کمی آرام گیرید
به موسیقی زندگی گوش بسپارید،
پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.
من باور دارم که… همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم
زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.
من باور دارم که……….دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است
واکنون شعر روز
تو را دوست ندارم
تو رادوست ندارم نه دوستت ندارم!
اما هنگامی که نیستی
غمگینم!
تو رادوست ندارم!
امانمیدانم چرا….
آنچه میکنی در نظرم بی همتا جلوه میکند!
وبارها در تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهایی که دوستشان دارم
بیشترشبیه تو نیستند…
تو رادوست ندارم!
اماهنگامی که نیستی
از هرصدایی بیزارم
حتی اگر صدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیراصدای آنها
طنین آهنگین صدایت را در گوشم میشکنند!
تو رادوست ندارم!
اماچشمان گویایت
بیش ازهر چشم دیگری بین من و آسمان آبی قرار میگیرد…
آه میدانم که دوستت ندارم
اماافسوس دیگران دل ساده ام را
کمترباور دارند
و چه بسا به هنگام گذر
میبینم که بر من میخندند
زیرا آشکارا مینگرند
نگاهم به دنبال توست…

بوی بد کینه

 
 
 
 
معلّم یک کودکستان به بچه‌هاى کلاس گفت که می‌خواهد با آن‌ها بازى کند. او به آن‌ها گفت: فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارید و درون آن، به تعداد آدم‌هایى که از آن‌ها بدتان می‌آید، سیب‌زمینى بریزید و با خود به کودکستان بیاورید.
فردا بچه‌ها با کیسه‌هاى پلاستیکى به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی‌ها ۲، بعضی‌ها ۳، بعضی‌ها تا ۵ سیب‌زمینى بود. معلّم به بچه‌ها گفت تا یک هفته هر کجا که می‌روند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و کم‌کم بچه‌ها شروع کردند به شکایت از بوى ناخوش سیب‌زمینی‌‌هاى گندیده. به علاوه، آن‌هایى که سیب‌زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند.
پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه‌ها راحت شدند.
معلّم از بچه‌ها پرسید: «از این که سیب‌زمینی‌ها را با خود یک هفته حمل می‌کردید چه احساسى داشتید؟»
بچه‌ها از این که مجبور بودند سیب‌زمینی‌هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وضعیتى است که شما کینه آدم‌هایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه می‌دارید و همه جا با خود می‌برید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنید. حالا که شما بوى بد سیب‌زمینی‌ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می‌خواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟»
چطور می‌خواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟
 
 
 

چه سود گر بگویمت که خسته ام

چه سود گر بگویمت که خسته ام
چه سود گر ببینیم شکسته ام
 
توان ماندنم دگر سرآمدست
توان دل بریدن از تو آمدست
 
هوای دل شکستگی رها نمیکند مرا
هوای سرد مردگی به لب نمیرسد چرا
 
چه تلخ گر شبی نبینمت،بخواب
چه تلخ گر ننوشم از لبت به خواب
 
نمیشود خدا تو رنگ ما گیری؟!
نمیشود کمی به حال ما گریی؟!
 
کمک نمیکنی خدا؟! نکن!
کمک بکن خدا، بکن!
 
تو گر نمی پسندیم بگو
تو گر بدم در این دیار بی کسی بگو
 
 خدا! تو خود خریدیم که بی کسم
خدا! تو گفتیم بیا که من کسم
 
خدا! تو ناز ناز ناز دلبری
خدا! تو ساز این دلی و از همه سری
 
به نام حضرتت سکوت میکنم دگر
به نام زندگی تو را سجود میکنم دگر

برنارد شاو

 
 
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!
 
روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:«شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»