
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو ! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله ! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!
روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:«شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»
روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:«شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد:«برای یک لقمه نان»نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»وبرنارد شاو گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»
نمیدونم چه ارتباطی بین شاو و ایرج میرزا وجود داره
من آشناییم با شاو زیاد طولانی نیست
اما این مدتی که یاهاشون آشنا شدم فهمیدم که بدجوری تو کار تیکه انداختنه
نمیدونم چرا من شاو رو میخونم بین وبلاگ نویسا یاد مرحومه و کلمه معروفش میافتم
ممممممممممرررررررررررررگگگگگگگگگگگگگگگ
من عاشق حاضرجوابی های شاو هستم
نمیدونم چرا هر موقع اسم برنارد شاو رو میشنوم ناخودآگاه ایرج میرزا هم میاد تو ذهنم!!!!