حتما حتما حتما حتما تا انتها بخونید

حتما حتما حتما حتما تا انتها بخونید
 
رقص آرام
 
This is a poem
 
این شعر توسط یک نوجوان متبلا به سرطان نوشته شده است.
written by a teenager with cancer..
 
She wants to see how many
people get her poem.
 
او مایل است بداند چند نفرشعر او را می خوانند..
 
It is quite the poem. Please pass it on.
این کل شعر اوست. لطفا آنرا برای دیگران هم ارسال کنید.
This
poem was written by a terminally ill young girl in a
New York
Hospital
این شعر را این دختربسیار جوان در حالی که آخرین روزهای زندگی اش را سپری می کند در بیمارستان نیویورک نگاشته است
It was sent
by
و آنرا یکی از پزشکان بیمارستان فرستاده است. تقاضا داریم مطلب بعد از شعر را نیز به دقت بخوانید
 
a medical doctor – Make sure to read what is in the closing statement
AFTER THE POEM.
 
 
 
SLOW DANCE
رقص آرام
Have you ever
watched kids
آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید
On a merry-go-round?
در حالیکه به بازی “چرخ چرخ” مشغولند؟
Or listened to
the rain
و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،
Slapping on the ground?
آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟
Ever followed a
butterfly’s erratic flight?
تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟
Or gazed at the sun into the fading
night?
یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟
You better slow down..
کمی آرام تر حرکت کنید
Don’t dance so
fast.
اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید
Time is short.
زمان کوتاه است
The music won’t
last
موسیقی بزودی پایان خواهد یافت
Do you run through each day
On the
fly?
آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟
When you ask How are you?
آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،
Do you hear the
reply?
آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟
When the day is done
هنگامی که روز به پایان می رسد
Do you lie in your
bed
آیا در رختخواب خود دراز می کشید
With the next hundred chores
و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره
Running through
your head?
در کله شما رژه روند؟
You’d better slow down
سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید.
Don’t dance so
fast.
اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید..
Time is short.
زمان کوتاه است.
The music won’t
last.
 موسیقی دیری نخواهد پائید
Ever told your child,
آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،
We’ll do it
tomorrow?
“فردا این کار را خواهیم کرد”
And in your haste,
و آنچنان شتابان بوده اید
Not see
his
sorrow?
 
که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟
Ever lost touch,
تا بحال آیا بدون تاثری
Let a good
friendship die
اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،
Cause you never had time
فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟
or call
and say,’Hi’
آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟
You’d better slow down.
حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.
Don’t dance
so fast.
اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید.
Time is short.
زمان کوتاه است.
The music won’t last
.موسیقی دیری نخواهد پایید
When you run so fast to get somewhere
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
You
miss half the fun of getting there.
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.
When you worry and hurry
through your day,
آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،
It is like an unopened
gift….
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید.
Thrown away.
 
Life is not a
race.
زندگی که یک مسابقه دو نیست!
Do take it slower
کمی آرام گیرید
Hear the
music
به موسیقی گوش بسپارید،
Before the song is over.
پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.
FORWARDED E-MAILS ARE TRACKED TO OBTAIN THE TOTAL
COUNT.
ایمیل های فرستاده شده شمارش خواهد شد تا به حد نصاب برسد.
Dear All: PLEASE pass this mail on to everyone you know –
even to those you don’t know! It is the request of a special girl who will
soon
leave this world due to cancer.
 
دوستان عزیز: لطفا این ایمیل را برای همه کسانی که می شناسید و حتی آنها که نمی شناسید بفرستید! این تقاضای دختری است که به خاطر سرطان بزودی جهان را بدرود خواهد گفت.
 
This young girl has 6 months left
to live, and as her dying wish, she wanted to send a letter telling
everyone to
live their life to the fullest, since she never will.
تنها 6 ماه دیگر از زندگی این دختر باقی مانده است و آخرین آرزوی او این است که میخواهد به همه بگوید زندگی را تمام و کمال زندگی کنند، کاری که او نمی تواند بکند.
 
She’ll
never make it to prom, graduate from high school, or get
married and have a
family of her own.
او هرگز نخواهد توانست در میهمانی پایان دبیرستان با دیگر دوستانش به رقص و پایکوبی بپردازد و یا ازدواج کند و
خانواده ای تشکیل دهد.
By you sending this to as many people as
possible, you can give her and her family a little hope, because with every
 
شما با فرستادن این ایمیل به افراد دیگر می توانید کمی امید به او و خانواده اش هدیه کنید  زیرا
 
name
that this is sent to, The American Cancer Society will donate 3 cents per
name
با ازای تعداد افرادی که این ایمیل به آنها فرستاده شود، انجمن سرطان امریکا 3 سنت
 
برای معالجه و بهبود او اختصاص خواهد داد.
 
to her treatment and
 
recovery plan… One guy sent this to 500 people! So I
know
that we can at least send it to 5 or 6.. It’s
not even your money, just
your time!
 
یک نفر این ایمیل را برای 500 نفر فرستاده است! من اطمینان دارم شما می توانید آن را حداقل برای 5 یا 6 نفر بفرستید. لازم نیست از پول خود مایه بگذارید، تنها وقت خود را اختصاص دهید.
 
PLEASE PASS ON AS A LAST REQUEST.

دوست داشتن در مقابل استفاده کردن

 
 
USED vs. LOVED
 
دوست داشتن در مقابل استفاده کردن
 
 
 
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش  تکه سنگی را بداشت و  بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.
 
While a man was polishing his new car, his 4 yr old son picked up a stone and scratched lines on the side of the car.
 
 
 
مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده
 
In anger, the man took the child’s hand and hit it many times not realizing he was using a wrench.
 
 
 
در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد
 
At the hospital, the child lost all his fingers due to multiple fractures.
 
 
 
وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید “پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد” !
 
When the child saw his father with painful eyes he asked, ‘Dad when will my fingers grow back?’
 
 
 
آن مرد آنقدر مغموم بود که هچی نتوانست بگوید به سمت اتوبیل برگشت وچندین باربا لگدبه آن زد
 
The man was so hurt and speechless; he went back to his car and kicked it a lot of times.
 
 
 
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود  نگاه می کرد . او نوشته بود ” دوستت دارم پدر”
 
Devastated by his own actions, sitting in front of that car he looked at the scratches; the child had written ‘LOVE YOU DAD’.
 
 
 
روز بعد آن مرد خودکشی کرد
 
The next day that man committed suicide.. . .
 
 
 
خشم و عشق حد و مرزی ندارنددومی ( عشق) را انتخاب کنید تا زندکی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشیدکه
 
Anger and Love have no limits; choose the latter tohave a beautiful, lovely life & remember this:
 
 
 
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
 
Things are to be used and people are to be loved.
 
 
 
در حالیک امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.
 
The problem in today’s world is that people are used while things are loved.
 
 
 
همواره در ذهن داشته باشید که:
 
Let’s try always to keep this thought in mind:
 
 
 
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
 
Things are to be used,People are to be loved.
 
 
 
مراقب

تنظیم دفعات نوشیدن آب

http://aquatreatmentsystem.com/images/drinking-water.jpg

تنظیم دفعات نوشیدن آب
 
تنظیم دفعات نوشیدن آب باعث می شود کارایی بدن بالا برود
 
 
Correct timing to take water will maximize its effectiveness to Human body.
 
دو لیوان آب – بعد از بیداری – به فعالیت ارگانهای داخلی بدن کمک می کند
 
Two (02) glass of water – After waking up – Helps activate internal organs
 
 
 
 یک لیوان آب – نیم ساعت قبل از غذا خوردن – به هضم و گوارش غذا کمک می کند
 
One (01) glasses of water – 30 minutes before meal – Help digestion
 
یک لیوان آب – قبل از دوش گرفتن –  به کاستن از میزان فشار خون کمک می کند
 
One (01) glass of water – Before taking a bath – Helps lower blood pressure
 
یک لیوان قبل از خواب – از سکته و حمله قلبی جلوگیری می کند
 
One (01) glass of water – Before sleep – To avoid stroke or heart attack

چنگیزخان و شاهین

 
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
 
اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
 
 
 
 
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه ? معجزه! ? رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.
 
خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.
 
چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.
 
چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
 
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.
 
جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.
 
خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
 
 
 
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
 
 
 
 و بر بال دیگرش نوشتند:
 
 
 
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.
 

بازخوانی تاریخ

می گویند زمانی که قرار بود
دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی
انگلیس در
ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل
شود ، دکتر مصدق با هیات همراه
زودتر از
 
موقع به محل رفت . در حالی که
پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت
کنندگان
تعیین شده بود ، دکتر مصدق رفت و
به نمایندگی هیات ایران روی صندلی
نماینده انگلستان نشست .
 
قبل از شروع جلسه ، یکی دو بار به
دکتر مصدق گفتند که اینجا برای
نماینده
 
هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و
جای شما آن جاست ، اما پیرمرد
توجهی
نکرد و روی همان صندلی نشست .
 
جلسه داشت شروع می شد و نماینده
هیات انگلیس
 روبروی دکتر مصدق منتظر
ایستاده بود تا بلکه بلند شود و
روی صندلی خویش بنشیند ، اما
پیرمرد
اصلاً نگاهش هم نمی کرد .
 
جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده
به مصدق رو کرد و گفت که شما جای
نماینده انگلستان نشسته اید ، جای
شما آن جاست .
 
 
 
کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و
بیخ پیدا میکرد که مصدق بالاخره به
صدا
در آمد و گفت :
 
شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی
ما کجاست و صندلی نماینده هیات
انگلیس کدام است ؟
 
نه جناب رییس ، خوب می دانیم
جایمان کدام است ..
 
 
 
اما علت اینکه چند دقیقه ای روی
صندلی دوستان نشستم به خاطر این
بود تا
دوستان
 بدانند برجای دیگران نشستن یعنی
چه ؟
 
او اضافه کرد که سال های سال است
دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه
زده و
کم کم یادشان رفته که جایشان این
جا نیست و ایران سرزمین آبا و
اجدادی
ماست نه سرزمین آنان .
 
سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه
کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان
 
سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند
شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت.
 
با همین ابتکار و حرکت ، عجیب بود
که تا انتهای نشست ، فضای جلسه تحت
تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد
قرار گرفته بود و در نهایت نیز
انگلستان
محکوم شد .