مرداد آمد

سلام به همه دوستان عزیزم

نوشتنو از بعد دوران دانشگاه شروع کردم
انگار رفتن من با دانشگاه مصادف شد با اینکه بخوام بنویسم
خیلی وقته دارم مینویسم و خیلی جاها
البته همه رو اول برای دلم مینویسم
اونایی که از خیلی قدیم باهام آشنا بودن و مطالبمو خوندن این موضوع رو میدونن
دوستانی که جدید تر با هم آشنا شدیم بهشون قول میدم همه جریان نوشتنامو کامل بگم و تکمیلش کنم
و بگم چطور دستم به نوشتن باز شد ( جریان من و کامی رو میگم )
گاهی یه عالم مینویسم ؛ خیلی که خودمم از نوشتن خسته میشم , یه عالم ایمیل و یه مطلب و ….
گاهی هم یه دفعه به دلایل مختلف اصلا نمیخوام و یا نمیتونم ببنویسم
که این مدتی هم که ننوشتم یکی از اون موارد نتونستنا بود
این بار هم مشکلاتی برام پیش اومد که نتونسم بنویسم
سعی میکنم که طبق یه پست کامل , شرح ماوقع رو بگم
جریان نوشتن امروزم رو بگم
امروز میخوام دو تا موضوع رو بنویسم , برای همین اومدم:

موضوع اول
اول از همه دوستانی که توی این مدت منو تحمل کردن و مطالب منو خوندن تشکر میکنم
الان حدود یک ساله که اینجا توی این وبلاگ نیز دارم مینویسم
تو این مدت تجربیات خیلی زیادی پیدا کردم و با دوستان خیلی عزیزی آشنا شدم
جای خیلی خیلی خیلی دوست داشتنی ای شده برام
جوری شده به جاهای دیگه ای که قدیم توی اونها بیشتر مینوشتم کمتر سر بزنم
و این وبلاگ شده بیشترین جایی که مینویسم و بهش سر میزنم

اما یک سری مشکلات توی این وبلاگ و بلاگ اسپات دارم
مهمتر از همه ؛ یه مدت یه بار بلاگ اسپات فیلتر میشه بعد از یه مدت دوباره باز میشه
به قول قدیمیا هم هیچ جا خونه خود آدم نمیشه
این بود که میخوام وبلاگ اصلیمو ببرم خونه خودم
بالاخره اونجا خونمه و هرطور بخوام میتونم باشم
البته اینجارو هم خیلی دوس دارم و نگهش میدارم و بازم اینجا مینویسم
اما وبلاگ اصلیم میره خونه خودم
آدرس وبلاگم میشه:

https://masiha.ir

موضوع دوم
بالاخره یه ماه مهم رسید
ماه خــــــــــــیلی مهمیه
اول یه جمله مشهورو بگم دلم خنک بشه

همه مردادین
یا دوست دارن مردادی باشن

اهم اهم؛ حواسا جمع ، به آرزوهاتون فکر نکنین

میخواستم این ماه مبارکو به همه تبریک بگم
و یه تبریک خیلی مخصـــــــــــــــــــــــــوص به همه مردادیا داشته باشم
در جمع وبلاگیا هم مردادیان عزیزی هستن که میخوام اینجا ازشون یاد کنم
و بهشون تبریک بگم
اگر کسی جامونده , پوزش میخوام و بفرماین تا به لیست اضافه بشه

روزهای تولد

02 مرداد بابا
08 مرداد پپری
10 مرداد مسیحا
12 مرداد معمار بیکار

14 مرداد  سارا
22 مرداد آنی دالتون
25 مرداد احسان

۲۶ مرداد مریم360

مردادیا!!!
تا میتونین از ماهتون استفاده کنین
و بدونین توی این ماه از آسمون براتون طلا میباره
مطمئن باشین

برای نظرات هم در وبلاگ خودم لطفا نظر بدین
بالاخره میخوام اونجارو افتتاح کنم
ممنون

جریانهای منو ددی!!!!!!

سلام
دیشب دَدیه ما منو بدجوری دعوا فرمودند
به شدت هرچه تمام تر
که
” دیگه نمیام به وبلاگت سر بزنم”
گفتم
“بابا ، این روزا سرم خیلی شلوغه”
فرمودند
“اگر سرت شلوغه پس چرا وبلاگ داری”
اینو موندم چی جواب بدم
آخه ددی بعضی روزها پیش میاد آدم نتونه جواب بده
خداییش بابای من هم بدجوری پایه وبلاگ شده ها
تازه دیشب بهمون گیر سه پیچ داده که من میخوام بیام فیس بوک
گفتم بابا تا اینجا اوکی ، اونجارو نمیشه بیای
اونجا دیگه ممنوعه!!!!!!!!!!!!
****
اما حالا یه جواب کلی
از هم دوستان در اینجا و اونجا و اون یکی جا و اون یکی یکی جا عذرخواهی میکنم
دونه دونه بگم
اول دوستان وبلاگی و عزیزانی که برام کامنت گذاشتن و جواب ندادم
آقایون ، خانما ، ببخشید ، قول میدم به زودی بیام و جواب بدم
به وبلاگ همتون هم سر میزنم
میدونم حدود 50 تا کامنت رو جواب ندادم
به همین تعداد هم باید کامنت بزارم که روی چشمم انجام میدم
دوم دوستان اونجا(فیس بوک تحریم الله علیه)
اونجارو که نگو
دیروز 130 پست جواب نخونده و جواب نداده داشتم
امروز 25 تا بهش اضافه شد ، میشه 155 تا
کی برسم همشونو بخونمو جواب بدم خدا باید بیاد کمکم
دوستان انجمن ایمیلی رو که نگووووووووو
جمع میزنم:
انجمن اول 41 ایمیل
انجمن دوم 103 ایمیل
انجمن سوم 21 ایمیل
اما خوش بحال انجمن چهارمیا که همشو خوندم و جواب دادم
جمع کل 165 ایمیل نخونده دارم
یه هفته نتونستم جواب بدم
الان باید جواب 100+155+165 یعنی 405 کامنت / نفر رو بدم
خدااااااا
به اینجا که رسیدم دستام رفت بالا و میگم
جناب آقای پدر
شوما راست میگوئید
من که نمیتونم جواب بدم
پس چرا اینارو دارم
اما یکم هم خودمو تحویل کش کنم:
این روزها همه مسیحا رو نگاه میکنند شما چطور؟

روز پدر مبارک

ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود
خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود
حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین!
حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود
هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین!
بال های خویش را دست توسل کرده بود
خجسته میلاد فرخنده مولود کعبه ، قران ناطق ،
مولی الموحدین،حضرت علی علیه السلام
و گرامیداشت مقام والای پدر مبارک باد

آن که مرا در آغوش می گرفت و با وجود خستگی پس از کارش به بیرون از خانه می برد و برایم خوراکی های رنگارنگ می خرید، پدرم بود. آن که با بودنش احساس تنهایی نمی کردیم و نیازهای عاطفی ما را پاسخ می داد، پدرم بود و آن که هر زمان نیاز به حمایتش داشتم به یاری ام می شتافت، پدرم بود.
همیشه از دلشادترین جهت خانه، خنده تو برمی خیزد. آن گاه که ما را به جرعه ای گوارا از عاطفه مهمان می کنی، آسمان در اتاق آبی من است. وقتی آغوش گرم تو باشد _ که هست _ سایه آسایش مثل یک غزل دلچسب، همه جا فراهم است. بارها دیده ام وقتی می خندی، خانه به تولدی دوباره از روشنی می رسد، تا آن جا که آینه های تاقچه می شکفند و گلدان شمعدانی به طراوتی بی نظیر می رسد. می خواهم بگویم که قسمت عمده ای از زندگی چند نفره ما، با همین خنده های تو سپری می شود. با عشق و با تلإلؤ.
کنار پنجره می آیم و می دانم این شاخه لطیف در لیوان گذاشته شده، می داند که تو چقدر گل تری! پنجره را می گشایم و می بینم دنیایی که تو نشانم داده ای، چقدر مهربان است. الآن کنار آینه آمده ام _ همان آینه قدیمی _ و خود را درون آن می بینم، ایستاده بر بلندای افتخار. پدری چون تو تکیه گاه من است.
صدای خسته ات را که با شب به خانه باز می گردد، به تمامی نورها و عطرهای پیرامون ترجیح می دهم. آمده ای به خانه با کلیدهای تجربه در دست، از سمت تلاش های مردانه و غرورآفرین. آمده ای به خانه و تویی که تنها و همیشه در خانه اندیشه منی.
حکایات کوهمردی ات، زمزمه ای بس طولانی در ذهن زمان است. به اندرز می خوانمش و چراغی در دست،راه خود پیش می گیرم تا رفتن. تا رسیدن. پدر! شیوه زندگی را از چشم هایت باید آموخت که برق محبت در خویش دارند و از دست هایت باید آموخت که روایت سعی و صبوری اند.
پدر، ای بهار من! من از تبار سبز توام؛ با بدرقه دعای همیشگی ات. می خواهم چیزی بگویم. هرچه می گذرد دلسوزی های پیش از اینَت بر من آشکار می شود. بارها پیش آمده است که من بوده ام و واقعه ای دقیق و مقطعی حساس. من بوده ام و چیزی جز راهنمایی های تو نبوده است. من بوده ام و تویی که همیشه ات در سینه ستوده ام. من در پناه ملاطفت تو، روز به روز رشد کرده ام به هر سو نگریسته ام، حرف های رهگشای تو بوده است روبه روی ماجرای سختی به نامِ زندگی.
پدرم وقتی که ……. ساله بودم

4ساله: بابا هر کاری میتونه انجام بده.
5 ساله: بابام خیلی چیزها می دونه.
6 ساله: بابام از بابای تو باهوشتره.
8 ساله: بابام هر چیزی رو دقیقا نمی دونه.
10 ساله: در گذشته، در زمانی که بابام بزرگ می شده چیزها با حالا متفاوت بودند.
12 ساله: خوب،طبیعی است پدر در آن مورد چیزی نمی دونه. او برای بخاطر آوردن کودکی اش خیلی پیر است.
14 سال: به پدرم خیلی توجه نکن. او خیلی قدیمی فکر می کند.
20 ساله: آه خدای من! او از جریان روز خیلی پرت است.
25 ساله: پدر کمی در باره آن اطلاع دارد. باید اینطور باشد، چون او با تجربه است.
30 ساله: بدون مشورت با پدر کوچکترین کاری انجام نمی دهم.
40 ساله: متعجبم که پدر چگونه مسائل را حل می کند. او خیلی عاقل و دنیایی از تجربه است.
50 ساله: اگر پدرم اینجا بود همه چیز را در اختیارش قرار می دادم. در این باره با او مشورت می کردم. خیلی بد شد که نفهمیدم او چقدر فهمیده بود. می تونستم خیلی چیزها از او یاد بگیرم.

بیمارستان – شمال با یک بلیط(قسمت سوم)


بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب

******
این بار دیگه شب نیست
روزه
ترسشو میزاره کنار
چاقورو میگیره دستش و میره پشت ویلا
اول از ویلا دور میشه
کم کم پشت ویلارو نگاه میکنه
یه دفعه یه چیزی میگه
بامــــــــــــــــــــــــــب
یه اتاقک پشت ویلاست
صدا از اونجاست
کم کم به اتاقکه نزدیک میشه
آرام
ساکت
نفسش در نمیاد
بامــــــــــــــــــــــــــب
یه متر میپره عقب
دوباره نزدیک میشه تا نزدیک اتاقک رسیده
ناگهان از پنجره اتاقک یه کله میاد بیرن
یه کله
ناز
زیبا
مهربون
با یه لبخند قشنگ
با چشمانی پر از محبت
و
دهانی باز برای بوسه
زبانی بیرون از تشنگی
و رنگی قهوه ای

==
صدا از چی بوده
از یک سگ خوشگل
که هم گشنش بوده
و هم تشنش
اول چندتا فحش جانانه نثارش میشه که
…….. نمیشد یه واقی چیزی بزنی
…….. نمیشد یه صدای دیگه در میاوردی
…….. نمیشد اینطوری صدا نمیکردی
آخه فلان …….. فلان شده نمیشد بهم بفهمونی تویی
بعد که میبینه حیوونی از تشنگی نمیتونه واق هم کنه
اول بهش آب میده که میشن دوست جون جونی
چند تا واقش نشون میده که صداش در اومده
به مناسب این دوستی دوتا بسته بیسکوئیت مهمون میشه
و میشن دوستانی خووووب
حالا میشه خوابید
اما الان که خوابم نمیاد
میره لب صاحل
صاحلش واقعا اختصاصی بود
هیچکس نمیتونه بیاد سمتش
مگر یه ولایی که 4 تا ویلا با این ویلا فاصله واره
یه عالم ماشین بازیه تنهای تنها میکنه
بعد میره که بگرده
زیاد دور نمیشه
یه کم میره شهر تا آدمهارو باز ببینه و بفهمه باز هم تنهای تنهاست
و باید به تنهاییش ادامه بده
اعتراف میکنه که به چیـــــــزی که صاحب ویلا گفت فکر هم کرد ،
در همین لحظه صاحب ویلا زنگ میزنه که شب هم هستین میگه آره
دویاره میپرسه چیزی نمیخواین که میگه نه ممنون
فقط آرامش
===
میاد ویلا
امشب خیلی سرده
یکم هم دردش زیاد شده
توی ویلا هم کمی بارون میباره و بعد میخواد بخوابه
جاشو میاندازه که بخوابه
دوباره صدا میاد

اینبار به جای صدای
بامــــــــــــــــــــــــــب
صدای وااااااااااااااااااق میاد
چی میگی رفیق
وااااااااااااااااااق
چیه تو هم تنهایی
وااااااااااااااااااق
چیه تو هم کسیرو نداری
وااااااااااااااااااق
چیه تو هم دلتنگی
وااااااااااااااااااق
چیه تو هم چیزی میخوای
وااااااااااااااااااق
نمیشه
وااااااااااااااااااق
ساکت
وااااااااااااااااااق
من آرامش میخوام
وااااااااااااااااااق
میخوام بخوابم
وااااااااااااااااااق
دیشب میمردی یه واق بزنی
وااااااااااااااااااق
خوب سگه دیشب یکیشو نزدی حالا نمیخواد جبران کنی
وااااااااااااااااااق
سگه میخوام بخوابم
وااااااااااااااااااق
سگه نمیخوام صدای هیچکس رو بشنوم
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
و این داستان ادامه داشت تا صبح
****
امروز فقط توی ویلا بمونم
و از ویلام استفاده کنم
خیلی توی ویلا گشتم
صبح لب صاحل دویدم
طلوع خورشیدو هم نتونست ببینه
چون هوا هم مثل دلم ابریه ابریه
این دویدنها دردو بیشتر میکنه
ضربان قلب بیشتر میشه
درد شدید
اما نباید محلش گذاشت
اگر هم قراره برم اینجا لب ساحل جای خوبیه
میرم لب ساحل میشینم
آب خیلی سرده
شنا به خاطر بارونهای فصلی خیلی سفت شده
اون شن زیبای تابستون نیست
توی دست نمیاد
یکساعتی به همون وضع میگذره
درد کمتر میشه
خیلی کمتر
دلم میخواد ماشینو بیارم لب ساحل برونم
پردنه های مهاجر هم آماده میشن که برن خونه دیگشون
همشون لب این ساحل بکر جمع شدن
با ماشینش میاد لب ساحل
گاز میده
گاز میده
گاز میده
گاز میده
ویراژ
گاز میده
گاز میده
گاز میده
گاز میده
ویراژ
دستی کشیدن روی ساحل خیلی مزه میده
از دور یه خانوادرو میبینه که از اون یکی راهی که به ساحل هست
میان لب ساحل اما باز هم ب ویراژ دادنش ادامه میده
پرنده هارو توی تیکه دوم ساحل میبینه
میرم به سمتشون
با سرعت
توی موجهای ساحل
همه پرنده ها غر غر میکنن و پرواز میکنن
نارحتیشونو کامل نشون میدن
خدا هم صدای نارحتیشونو میشنوه
در آخرین ویراژ میاشین توی شنها گیر میکنه
ماشین هم سنگین
تکونش نمیشه داد
اون دو تا خانواده ای که اومده بودن لب ساحل میان کمک
اما با کمک اونها هم نمیشه درش آورد
من میخواستم ظهر راه بیافتم
امشب نمیخوام اینجا بمونم اما این ماشین در نمیاد که نمیاد
از سال 12 تا 6 زیر ماشینو خالی کردم تا در اومد
هم گشنمه
هم تشنمه
هم خسته ام
خیس عرقم
تنم درد میکنه
لباسام همه شنی شدن
اعصاب ندارم
و دوباره درد
درد
درد
و
درد
-آقا ؟ امشب اینجارو خالی میکنین
— نه امشب هم میمونم
اما میشه صبح بیای کلیدو ازم بگیری
صبح زود میخوام برم
– هر ساعتی میخوای بری بهم زنگ
بزن میام ازت کلیدو میگیرم
چیــزی نمیخوای؟
— نه ممنون ، خداحافظ
دوش میگیرم
نمیتونم از جام تکون بخورم
راستی گاهی مزه میده آدم بمیره ها
وقتی مزاحم همه هستی
موقعیتهای دیگرونو خراب میکنی
هیچ کس از نبودت ناراحت نمیشه
جای خیلیهارو تنگ کردی
خوب چرا هستی
پس بمیر همرو راحت کن
مردن هم افتخار میخواد که قسمت هر کس نمیشه
مرحوم مغفور ……….
توی باغ دراز کشیدم
تنها….
یه دفعه یاد خواننده ها افتاد
من مرد تنهای شبم ……………
آهای آهای ، یکی بیاد ………..
آآآآآآی ، ای آدمها که بر ساحل نشسته اید ……
من میگم خدا ، دل شکسترو درمون نمیشه کرد …..
پس چرا ای خدا ، منو آوردی به دنیای گنه ، پس چرا ای خدا …..
خدا
خدا
خدا
خدا
خدا
خدا
خداااااا
شب شد
سگ باهام دوست شده
اما من ضعیف شدم
درد دارم
تنم داره میلرزه
گشنگیه شاید
مریضیه
خستگیه
نمیدونم
فقط دیدم که خوابیدم
خوااااااااااااااااااااااااااااب
تا حالا پرواز کردین
تا حالا خودتونو از اون بالاها دیدین
تا حالا شده بمیرین بعد ببینین دارین پرواز میکنین
میری
از تن جدا میشی
تنتو میبینی که روی زمین افتاده
اما
اما
این صدای چیه ؟
از کجا میاد
صدای سگست
چرا منو داری میاری زمین
بزار پرواز کنم
میخوام برم
میخوام نباشم
ولم کن
حالا یه غذا بهت دادم که دادم
سیر شدی ، تشنگیت رفت
خوب به من چیکار داری
نمیخوام برگردم زمین
نمیــــــــــــــــــــخوام
هلم میده
میافتم توی همون اتاق ویلا
ساعت 3.5 صبحه
بارون میباره
باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
…..
گوشیشو بر میداره
آقا من میخوام برم میای کلیدو بگیری
میاد
خوابالوده
معلومه فکرشم نمیکرده یه بچه سوسول تهرانی اینطوری
نصفه شبی از خواب بی خوابش کنه
شیشه ها ماشینو مه گرفته
غبار آلوده
هیچ چیزی دیده نمیشه
بارون میباره مثل سیل
حرکت به سمت شهر آهن و دود
حرکت به سمت بدبختی
حرکت به سمت پوچی
و هنوزم که هنوزه اون پوچی ادامه دارد
پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوچ

====
این حرفای یه دوستم بود که برام تعریف میکرد
خیلی دلش پر بود
خدا بیامرزتش
آدم خوبی بود
رفت که رفت
من موندمو غم تنهایی
و
شما موندینو
من و
4 تیــــــــــــــــــــــــــــــــر
راستی کیا میان

من آخرینیشو هم نوشتم

بیمارستان – شمال با یک بلیط(قسمت دوم)

گشنمه
سردمه
ترسیدم
تلویزیونش هم فقط 3 تا کانال میگیره
این ویلا با این بزرگی یه دایره زنگی نداره؟؟؟؟
خوب حمله به سمت پلاستیکها
یه عالم خوردنی میاره تا بخوره
اما ترکیدن لامپ بدجوری ترسوندش
خوب ساعت شد 12 نیمه شب
دیگه چشام باز نمیشه
خوب وقت خوابه
توی پتوی جای دیگه نمیتونه بخوابه
کیسه خوابو پهن میکنه
میره تو کیسه خواب
تا بخوابه
-خــــوب ، این بالش بادیم ، خوب بخوابم
.
.
.
بــــــــــــــــــام
…..
این چی بود
یه متر میپره!
صدای چی بود
از بیرونه
اما چیزی از پنجره دیده نمیشه
میاد دوباره بخوابه
.
.
.
بــــــــــــــــــام
….
خدای من این صدای چیه?
چراغ قوشو بر میداره
بیرون ویلارو نگاه میکنه چیزی نمیبینه
دورو بره ماشینش هم چیزی نیس
بــــــــــــــــــام
وای خدای من
این صدا از پشت ویلاست که پنجره نداره
خدایا ماشینو میخوان ببرن اشکال نداره
فقط با خودم کاری نداشته باشن
به حساب پول و این چیزا نیان تو ویلا
خدایا
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
این وضع ادامه داشت تا خود طلوع آفتاب
اما کسی هم توی ویلا نیومد
آفتاب که طلوع کرد برپا
اول از پنجره بیرون رو نگاه کرد
هیچکس بیرون نیست
با احتیاط درو باز میکنه
چاقوشو میگیره دستش میاد توی حیاط
هیچکی نیست
جرات هم نمیکنه بره پشت ویلا
سریع میره توی ماشین و حرکت میکنه
حتی در ویلارو هم نمیبنده
به سرعت فقط میره
تا میرسه رامسر
چقدر تنم درد میکنه
چکار کنم؟
رامسر آبگرم داره!
برم آب گرم
میرسه دم در آبگرم
بستست
یک ساعت توی سرما میشینه
مناظر قشنگ کوه رو نگاه میکنه تا میان درو باز میکنن
– استخر یا وان خصوصی
– وان خصوصی ، لطفا!!!
میرم توی وان
10 دقیقه
20 دقیقه
30 دقیقه
هیچکس نمیاد
تنهای تنهاس
خوب بسه دیگه
بیام بیرون
و میاد بیرون
…..
گشنمه چکار کنم
جایی هم باز نیس
– خوب یه روز صبحانه نخور چی میشه ؟
حرکت به سمت جواهر ده
جاده جواهر ده
با سرعت 160
خودش هم ترسیده
صدای لاستیکاش توی دره میپیچه
صدای ترمزهاش درختارو هم میلرزونه
میره و میره تا میرسه به جراهر ده
دلم نخواست
برمیگرده ، فقط چون دلش نخواست
ظهر شده
میره سمت ویلا
تا ماشینو نگه میداره
میبینه صاحب ویلا میاد سمتش
– آقا من صبح ساعت 8 اومدم بهتون سر بزنم
ببینم چیزی نمیخواین دیدم نیستین
— صبح زود رفتم آب گرم
– کاری داشتین بهم بگین ، چیزی خواستین بهم بگین (با تاکید روی چیزی)
— نه ممنون ، خدانگهدار
** میدونم صبح برای چی اومدی
اومدی ببنی من تنهام یا سرت کلاه گذاشتم
اومدی دیدی تنهام حالا روی چیزی تاکید میکنی
میره توی ویلا
گرسنشه
حوصله درست کردن چیزی نداره
اول میره دوش میگیره
بعد اصلاح
بعد هم حمله به سمت یه رستوران
***
— آهای شاگرد ببین آقای محترم چی میخوان
— آقا بفرمائین ، کجا میخواین بشینین؟
– اونجا کنار پنجره
— بفرمائین
صندلیرو میکشه کنار تا بشینم
بعد صندلیرو هل میده تا راحت باشم
— چی میل دارین
– کباب ترش داری؟
— بله آقا
– کباب بیار
— چشم ، با برنج
– بیار
–ماست موسیر
– بیار
— سالاد
– بیار
— دوغ
– بیار
— دلستر
– بیار
— زیتون پرورده
– بیار
— سبزی
– بیار
— سیر ترشی
– بیار
— همرو بیارم
– آره همرو بیار ،‌گردو هم میخوام ،‌باقالی هم میخوام
مخلفات کامل باشه ، یه شیشه آب معدنی بزرگ هم بیار
شاگرده میره
نگاهی میچرخونه توی رستوران
یه خانواده 15 یا 16 نفره نشستن دارن غذا میخورن
معلومه که میخوان برن عروسی
از حرف زدن دایی خانواده معلومه ، یه ماشین دیگه هم باهاشون بوده
اما خیلی عقب افتاده
البته قرار میزارن توی سالن عروسی همدیگرو ببینن
حین سفارش غذا حواس پدر خانواده و یکی از بچه ها به سفارش اون بوده!!!!
——
میزش پر میشه از همه اون چیزایی که سفارش داده
میشینه و یک ساعت غذا میخوره
یک ساعت
آخر سر از نگاههای صاحب مغازه که میخواد مغازشو ببنده و بره خونش
میفهمه که دیگه باید بره
آخه شمالیها خیلی دیر بشه ساعت 2 مغازرو تعطیل میکنن
میرن خونه کنار زن و بچشون غذا میخورن و یه خواب حسابی انجام میدن
حساب میکنه و میره سمت ویلا
خوابش میاد
دیشب نخوابیده
میره توی اتاق باز هم درهارو قفل میکنه
میخواد بخوابه
چ
شاشو میبنده
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
………….