بیمارستان – شمال با یک بلیط(قسمت سوم)


بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب

******
این بار دیگه شب نیست
روزه
ترسشو میزاره کنار
چاقورو میگیره دستش و میره پشت ویلا
اول از ویلا دور میشه
کم کم پشت ویلارو نگاه میکنه
یه دفعه یه چیزی میگه
بامــــــــــــــــــــــــــب
یه اتاقک پشت ویلاست
صدا از اونجاست
کم کم به اتاقکه نزدیک میشه
آرام
ساکت
نفسش در نمیاد
بامــــــــــــــــــــــــــب
یه متر میپره عقب
دوباره نزدیک میشه تا نزدیک اتاقک رسیده
ناگهان از پنجره اتاقک یه کله میاد بیرن
یه کله
ناز
زیبا
مهربون
با یه لبخند قشنگ
با چشمانی پر از محبت
و
دهانی باز برای بوسه
زبانی بیرون از تشنگی
و رنگی قهوه ای

==
صدا از چی بوده
از یک سگ خوشگل
که هم گشنش بوده
و هم تشنش
اول چندتا فحش جانانه نثارش میشه که
…….. نمیشد یه واقی چیزی بزنی
…….. نمیشد یه صدای دیگه در میاوردی
…….. نمیشد اینطوری صدا نمیکردی
آخه فلان …….. فلان شده نمیشد بهم بفهمونی تویی
بعد که میبینه حیوونی از تشنگی نمیتونه واق هم کنه
اول بهش آب میده که میشن دوست جون جونی
چند تا واقش نشون میده که صداش در اومده
به مناسب این دوستی دوتا بسته بیسکوئیت مهمون میشه
و میشن دوستانی خووووب
حالا میشه خوابید
اما الان که خوابم نمیاد
میره لب صاحل
صاحلش واقعا اختصاصی بود
هیچکس نمیتونه بیاد سمتش
مگر یه ولایی که 4 تا ویلا با این ویلا فاصله واره
یه عالم ماشین بازیه تنهای تنها میکنه
بعد میره که بگرده
زیاد دور نمیشه
یه کم میره شهر تا آدمهارو باز ببینه و بفهمه باز هم تنهای تنهاست
و باید به تنهاییش ادامه بده
اعتراف میکنه که به چیـــــــزی که صاحب ویلا گفت فکر هم کرد ،
در همین لحظه صاحب ویلا زنگ میزنه که شب هم هستین میگه آره
دویاره میپرسه چیزی نمیخواین که میگه نه ممنون
فقط آرامش
===
میاد ویلا
امشب خیلی سرده
یکم هم دردش زیاد شده
توی ویلا هم کمی بارون میباره و بعد میخواد بخوابه
جاشو میاندازه که بخوابه
دوباره صدا میاد

اینبار به جای صدای
بامــــــــــــــــــــــــــب
صدای وااااااااااااااااااق میاد
چی میگی رفیق
وااااااااااااااااااق
چیه تو هم تنهایی
وااااااااااااااااااق
چیه تو هم کسیرو نداری
وااااااااااااااااااق
چیه تو هم دلتنگی
وااااااااااااااااااق
چیه تو هم چیزی میخوای
وااااااااااااااااااق
نمیشه
وااااااااااااااااااق
ساکت
وااااااااااااااااااق
من آرامش میخوام
وااااااااااااااااااق
میخوام بخوابم
وااااااااااااااااااق
دیشب میمردی یه واق بزنی
وااااااااااااااااااق
خوب سگه دیشب یکیشو نزدی حالا نمیخواد جبران کنی
وااااااااااااااااااق
سگه میخوام بخوابم
وااااااااااااااااااق
سگه نمیخوام صدای هیچکس رو بشنوم
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
وااااااااااااااااااق
و این داستان ادامه داشت تا صبح
****
امروز فقط توی ویلا بمونم
و از ویلام استفاده کنم
خیلی توی ویلا گشتم
صبح لب صاحل دویدم
طلوع خورشیدو هم نتونست ببینه
چون هوا هم مثل دلم ابریه ابریه
این دویدنها دردو بیشتر میکنه
ضربان قلب بیشتر میشه
درد شدید
اما نباید محلش گذاشت
اگر هم قراره برم اینجا لب ساحل جای خوبیه
میرم لب ساحل میشینم
آب خیلی سرده
شنا به خاطر بارونهای فصلی خیلی سفت شده
اون شن زیبای تابستون نیست
توی دست نمیاد
یکساعتی به همون وضع میگذره
درد کمتر میشه
خیلی کمتر
دلم میخواد ماشینو بیارم لب ساحل برونم
پردنه های مهاجر هم آماده میشن که برن خونه دیگشون
همشون لب این ساحل بکر جمع شدن
با ماشینش میاد لب ساحل
گاز میده
گاز میده
گاز میده
گاز میده
ویراژ
گاز میده
گاز میده
گاز میده
گاز میده
ویراژ
دستی کشیدن روی ساحل خیلی مزه میده
از دور یه خانوادرو میبینه که از اون یکی راهی که به ساحل هست
میان لب ساحل اما باز هم ب ویراژ دادنش ادامه میده
پرنده هارو توی تیکه دوم ساحل میبینه
میرم به سمتشون
با سرعت
توی موجهای ساحل
همه پرنده ها غر غر میکنن و پرواز میکنن
نارحتیشونو کامل نشون میدن
خدا هم صدای نارحتیشونو میشنوه
در آخرین ویراژ میاشین توی شنها گیر میکنه
ماشین هم سنگین
تکونش نمیشه داد
اون دو تا خانواده ای که اومده بودن لب ساحل میان کمک
اما با کمک اونها هم نمیشه درش آورد
من میخواستم ظهر راه بیافتم
امشب نمیخوام اینجا بمونم اما این ماشین در نمیاد که نمیاد
از سال 12 تا 6 زیر ماشینو خالی کردم تا در اومد
هم گشنمه
هم تشنمه
هم خسته ام
خیس عرقم
تنم درد میکنه
لباسام همه شنی شدن
اعصاب ندارم
و دوباره درد
درد
درد
و
درد
-آقا ؟ امشب اینجارو خالی میکنین
— نه امشب هم میمونم
اما میشه صبح بیای کلیدو ازم بگیری
صبح زود میخوام برم
– هر ساعتی میخوای بری بهم زنگ
بزن میام ازت کلیدو میگیرم
چیــزی نمیخوای؟
— نه ممنون ، خداحافظ
دوش میگیرم
نمیتونم از جام تکون بخورم
راستی گاهی مزه میده آدم بمیره ها
وقتی مزاحم همه هستی
موقعیتهای دیگرونو خراب میکنی
هیچ کس از نبودت ناراحت نمیشه
جای خیلیهارو تنگ کردی
خوب چرا هستی
پس بمیر همرو راحت کن
مردن هم افتخار میخواد که قسمت هر کس نمیشه
مرحوم مغفور ……….
توی باغ دراز کشیدم
تنها….
یه دفعه یاد خواننده ها افتاد
من مرد تنهای شبم ……………
آهای آهای ، یکی بیاد ………..
آآآآآآی ، ای آدمها که بر ساحل نشسته اید ……
من میگم خدا ، دل شکسترو درمون نمیشه کرد …..
پس چرا ای خدا ، منو آوردی به دنیای گنه ، پس چرا ای خدا …..
خدا
خدا
خدا
خدا
خدا
خدا
خداااااا
شب شد
سگ باهام دوست شده
اما من ضعیف شدم
درد دارم
تنم داره میلرزه
گشنگیه شاید
مریضیه
خستگیه
نمیدونم
فقط دیدم که خوابیدم
خوااااااااااااااااااااااااااااب
تا حالا پرواز کردین
تا حالا خودتونو از اون بالاها دیدین
تا حالا شده بمیرین بعد ببینین دارین پرواز میکنین
میری
از تن جدا میشی
تنتو میبینی که روی زمین افتاده
اما
اما
این صدای چیه ؟
از کجا میاد
صدای سگست
چرا منو داری میاری زمین
بزار پرواز کنم
میخوام برم
میخوام نباشم
ولم کن
حالا یه غذا بهت دادم که دادم
سیر شدی ، تشنگیت رفت
خوب به من چیکار داری
نمیخوام برگردم زمین
نمیــــــــــــــــــــخوام
هلم میده
میافتم توی همون اتاق ویلا
ساعت 3.5 صبحه
بارون میباره
باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
…..
گوشیشو بر میداره
آقا من میخوام برم میای کلیدو بگیری
میاد
خوابالوده
معلومه فکرشم نمیکرده یه بچه سوسول تهرانی اینطوری
نصفه شبی از خواب بی خوابش کنه
شیشه ها ماشینو مه گرفته
غبار آلوده
هیچ چیزی دیده نمیشه
بارون میباره مثل سیل
حرکت به سمت شهر آهن و دود
حرکت به سمت بدبختی
حرکت به سمت پوچی
و هنوزم که هنوزه اون پوچی ادامه دارد
پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوچ

====
این حرفای یه دوستم بود که برام تعریف میکرد
خیلی دلش پر بود
خدا بیامرزتش
آدم خوبی بود
رفت که رفت
من موندمو غم تنهایی
و
شما موندینو
من و
4 تیــــــــــــــــــــــــــــــــر
راستی کیا میان

من آخرینیشو هم نوشتم

10 دیدگاه برای “بیمارستان – شمال با یک بلیط(قسمت سوم)

  1. مسیحا گنگ بود ااااااا من نفهمیدم این خاطره مال کی بود!اما قبلا شنیدم مطمئنم که یکی اینو قبلا برام تعریف کرده بود.

  2. من قربونش برم!
    خیلی باحاش باحال برخورد کردی:D
    اولش فحش، بعد بیسکوییت.

    مگه خودت نگفته بودی “نمی تونستی صدا کنی؟” خب شب سوم اونم صدا میکرد دیگه

    دیوونه دیدن طلوع و غروب خورشیدم تو لب ساحل و رو دریا.

    زمان مردن نه دست منه نه دست تو.
    از کجا معلوم که وقتی برای یکی مهم نیستی، برای یکی دیگه همه دنیاشی؟

    باید اون بیمارستان رو میرفتی و تصمیم میگرفتی که یهو بری شمال و دقیقا هم تو همون ویلاهه. اولش برای کمک به اون سگه. بعد باید گیر کنه توو شنا و مجبور بشه که بمونه یه شب دیگه هم.
    بعد خودش رو میبینه که مرده. اما دوباره برمیگرده به پایین. توسط همون سگه.
    همه اینا بنظر من زنجیره ای از اتفاقاتن که خدا برامون پیش میاره تا به اونی که می خواد برسیم.
    دقیقا مثه این بازی های مارپله که باید هزارتا پله رو بالا و پایین بری تا آخر سر برسی به خونه اصلیه. چه کیفی هم داره وقتی میرسی به اونجا بعد از این همه پایین افتادنا و بالا رفتنا.
    حالا فک کن اگر تو شنا گیر نمیکرد و همون شب برمیگشت تهران! چی میشد؟ چیا پیش می اومد؟

دیدگاه ها بسته شده.