چراغا رو خاموش کن هوا هوای درده
دوست ندارم ببینی چشمی که گریه کرده
چراغا رو خاموش کن سرگرم گریه باشم
میخوام به روم نیارم باید ازت جدا شم
فکر نبودن تو دنیامو میسوزونه
چراغها رو خاموش کن چشم و چراغ خونه
یه خورده آرومم کن نشون نده که سردی
حالا وقت دروغه بگو که برمیگردی
از شرم اشکای من رفتی چرا یه گوشه
ازم خجالت نکش چراغا که خاموشه
اگر دلت هنوزم باهام یکم رفیقه
یه خورده دیرتر برو فقط یه چند دقیقه
فکر نبوندن تو ، دنیامو میسوزونه
چراغا رو خاموش کن چشم و چراغ خونه
یه خورده آرومم کن نشون نده که سردی
حالا وقت دروغه بگو که برمیگردی
بگو که برمیگردی
فکر نبودن تو دنیامو میسوزونه
یه خورده آرومم کن نشون نده که سردی
حالا وقت دروغه بگو که برمیگردی
بگو که برمیگردی
بگو که برمیگردی
پست و شعر و عکست رو خیــــــــــــلی دوست دارم…ممنون
—
مسیحا:
ممنون دوست بسیار عزیز
سرهایی که تو بالشت ها میمونه، هق هقایی که زده میشه… انقدر که نمیفهمی چطور خوابت برده و صبح وقتی با چشمای پف آلود بیدار میشی و تو آیینه خودتو میبینی، دوباره یادت میاد که چه خبره و …
—
مسیحا:
فقط سکوت جواب این متن است