با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم
اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز می کنم
البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در می یابیم
که گاو بودن فواید زیادی دارد
من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که
مهمترین فایده ی گاو بودن این است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.
هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد
بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم
ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد
مثلا در مورد همین ازدواج
وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد، نگران جهیزیه اش نیست.
نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند.
مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید،
برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند، یا بدتر از آن پاچه خواری کند.
هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست.
گاوها آنقدر عاقلند که میدانند
بهترین سالهای عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند
گاوها حیوانات مفیدی هستند و انگل جامعه نیستند.
شما تاکنون یک گاو معتاد دیده اید؟
گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم شود؟
آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند
تا حالا شما گاو بیکار دیده اید؟
آیا دیده اید گاوی زیرآب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟
تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری را بکند؟
آیا تا بحال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند ؟
یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟
و مثلا بگوید از آقای فلانی یاد بگیر. آخر توهم گاوی؟!
هیچ گاوی غمباد نمی گیرد
هیچ گاوی رشوه نمی گیرد.
هیچ گاوی اختلاس نمی کند
هیچ گاوی آبروی دیگری را نمی ریزد.
هیچ گاوی خیانت نمی کند.
هیچ گاوی دل گاو دیگر را نمی شکند.
هیچ گاوی دروغ نمی گوید.
هیچ گاوی آنقدر علف نمی خورد که از فرط پرخوری تا صبح خوابش نبرد
در حالی که گاو طویله کناریشان از گرسنگی شیر نداشته باشد
تا به گوساله اش شیر بدهد
هیچ گاوی گاو دیگر را نمی کشد
هیچ گاوی…
گاو خیلی فایده ها دارد
لباس ما از گاو است
غذایمان از گاو، شیر و پنیر و کره و خامه …
ولی با همه منافع یادشده هیچ گاوی نگفت : من … بلکه گفت: مـــــــــااااااا
اگر بخواهم هنوز هم در مورد فواید گاو بودن بگویم،
دیگر زنگ انشاء می خورد و نوبت بقیه نمی شود که انشایشان را بخوانند.
اما
به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر
آدم نیست”
سیستم معیوب
۱- در یک سیستم معیوب: سعی کنید «لال بودن» را تمرین کنید! این تمرین در میزان عزیز بودن شما بسیار موثر است.
۲- در یک سیستم معیوب: هیچگاه کارمندان را با یکدیگر مقایسه نکنید؛ چون قطعا شاهد تبعیض خواهید بود.
۳- در یک سیستم معیوب: اگر مدیرتان ۳ یا ۴ ایراد دارد انتظار رفتنش را نکشید، چون قطعا نفر بعدی او ۴۳ ایراد دارد!
۴- در یک سیستم معیوب: می توانید با کارهای کم و کوچک، محبوبیت فراوانی به دست آورید؛ فقط کافی است «زبان» خود را تقویت کنید!
۵- در یک سیستم معیوب: ممکن است که هر چه بیشتر کار کنید، بیشتر خوار و خفیف باشید.
۶- در یک سیستم معیوب: با اشکالات سازمانتان بسازید و هرگز آنها را با مدیرتان در میان نگذارید؛ درغیر این صورت یک مشکل دیگر به سازمان اضافه می شود. آن مشکل، شما هستید!
۷- در یک سیستم معیوب: اشتباهات یک مدیر را هیچگاه به مدیر دیگر نگویید؛ در غیر اینصورت بجای یک مدیر، دو مدیر در مقابل شما موضع گیری خواهند کرد.
۸- در یک سیستم معیوب: با انجام کارهای مختلف و فعالیتهای به موقع، نظم شما تشخیص داده نمی شود؛ بلکه برای این کار راههای ساده تری هم هست. مثلا فقط کافیست همیشه میز کارتان را منظم نگه دارید!
۹- در یک سیستم معیوب: اضافه بر کارهای معمول کار اضافه ای انجام ندهید؛ در غیر اینصورت انتظار پاداش بیشتری نیز نداشته باشید.
۱۰- در یک سیستم معیوب: همیشه حرفها (فرمایشات) مدیرتان را تایید کنید، حتی اگر از نظر او «ماست، سیاه باشد!»
۱۱- در یک سیستم معیوب: تنها کاری که واجب است سریع انجام دهید، کاری است که مدیر شما شخصا از شما خواسته است.
۱۲- در یک سیستم معیوب: تنها انگیزه ای که می تواند شما را وادار به کار کند «کسب روزی حلال» است.
۱۳- در یک سیستم معیوب؛ آسه برو، آسه بیا، که گربه شاخت نزنه؛ مگر اینکه با گربه نسبتی داشته باشید!
کاش بچه بمونیم …
کوچیک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم،
حالا که بزرگیم چه دلهای کوچیکی…
کاش دلامون به بزرگی بچگی بود،
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم…
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود.
کاش قلب ها در چهره بود…
حالا اگر فریاد هم بزنی کسی نمیفهمه،
و ما به همین سکوت دل خوش کرده ایم.
اما یک سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست!
سکوتی رو که یک نفر بفهمه
بهتر از هزار فریادیه که هیچ کس نفهمه!
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست…
ناگفته هایی که گفتنش یک درد
نگفتنش هزار درد دارد.
دنیا رو ببین!
بچه که بودیم بارون همیشه از آسمون میومد،
حالا بارون از چشمامون میاد!
بچه که بودیم همه چشم های خیسمون رو می دیدند،
بزرگ که شدیم هیچ کس نمیبینه…
بچه که بودیم توی جمع گریه میکردیم،
بزرگ که شدیم توی خلوت…
بچه که بودیم راحت دلمون نمیشکست،
بزرگ که شدیم خیلی آسون دلمون میشکنه….
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود،
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن بچگی رو داریم…
بچه که بودیم همه رو تا 10 دوست داشتیم،
بزرگ که شدیم بعضی هارو اصلا دوست نداریم،
بعضی هارو کم و بعضی هارو بی نهایت….
بچه که بودیم قضاوت نمیکردیم همه یکسان بودن،
بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد که
اندازه ی دوست داشتنمون تغییر کنه…
کاش هنوزم همه رو به اندازه ی 10 همون بچگی دوست داشتیم…
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم
یک ساعت بعد یادمون میرفت،
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها یادمون میمونه و آشتی نمیکینیم…
بچه که بودیم گاهی با یه تکه نخ سرگرم میشدیم،
بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخ هم سرگرممون نمیکنه….
بچه که بودیم بزرگ ترین آرزومون داشتن یک چیز کوچک بود،
بزرگ که شدیم کوچک ترین آرزو داشتن بزرگترین چیزهاست….
بچه که بودیم درد دلهارو به ناله ای میگفتیم همه میفهمیدن،
بزرگ که شدیم درد دلها رو به صد زبان میگیم هیچکس نمیفهمه….
بچه که بودیم تو بازی هامون همش ادای بزرگترهارو در میاوردیم،
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی….
بچه که بودیم بچه بودیم،
بزرگ که شدیم
بزرگ که نشدیم هیچ،
دیگه همون بچه هم نیستیم…!
مجلس ترحیم خودم
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را می دیدم
همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
“مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم
و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم
همه شان آمده اند،
چه عزادار و غمین
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم،
همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم،
از صمیمیت دوران حیات
روح من غلغلکش می آمد
گرچه این مرگ مرا برد ولی،
گوییا مرگ مرا
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است،
خواست شعری خواند
که نیامد یادش
حسرت و چای به یک لحظه فرو برد رفیق
دو نفر هم گفتند
این اواخر دیدند
که هوای دل من
جور دیگر بوده است
اندکی عرفانی
و کمی روحانی
و بشارت دادم
که سفر نزدیک است
شانس آوردم من،
مجلس ختم من است
روح را خاصیت خنده نبود
یک نفر هم می گفت:
“من و او وه چه صمیمی بودیم
هفته قبل به او، راز دلم را گفتم”
و عجیب است مرا،
او سه سال است که با من قهر است…
یک نفر ظرف گلابی آورد،
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه بر داشت رفیق،
لای آن باز نکرد
گو ثوابی که نیامد بر ما
یک نفر فاتحه ای خواند مرا،
و به من فوتش کرد
اندکی سردم شد
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست،
من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار و غمین
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا،
آن که هر روز پیامش دادم
تا بیاید،که طلب بستانم
و جوابی نفرستاد نیامد هرگز
آمد آنجا دم در،
با لباس مشکی،
خیره بر قالی ماند
گرچه خرما برداشت،
هیچ ذکری نفرستاد ولی
و گمان کردم من،
من از او خرده ثوابی، نتوانم که ستاند
آن ملک آمد باز،
آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی می خواهم
خبرآورد مرا،
می شود برگردی
مدتی باشی، در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد، تو را خواهم برد
روح من رفت کنار منبر
و چه آرام به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا
می شود برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت،
معذرت می خواهم
خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم،
زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب،
مضطرب، رفت که رفت
یک نفر گفت: “که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد،خبر فرمایید،خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر،منعقد گردیده
رسم دیرین این است،
ما بدان جا برویم،
سوگواری بکنیم”
عهد ما نیست ،
به دیدار کسی،کو زنده است،
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است
نام تکلیف الهی به لبم بود،
چه بود؟
آه یادم آمد،
صله مرحومان
واعظ آمد پایین،
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید،
ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
زنده باشم تنها،
مرده در جمع رفیقان عزیز
ناله ای زد روحم
و از آن خیل عزادار و سیه پوش و عزیزم پرسید:
چرا رنگ لباس ذکر خوبی ها ، سیه باید؟
چرا ما در عزای یکدگر از عشق میگوئیم؟
به جای آنکه در سوگم مرا دریابی از گریه
کنون هستم، مرا دریاب با یک قطره لبخند
چه رسم ناخوشایندی است، در سوگ عزیزان ، یادشان کردن
و بعد از مرگ یکدیگر، به نیکی ذکر هم گفتن
اگر جمع میان زندگی با دوست ممکن نیست
تو را می خواهمت ای دوست
جوابم بشنو ای دنیا
نمی خواهم تو را بی دوست
خوشا بودن کنار دوست
خوشا مردن کنار دوست
دایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
خودت یه روز می فهمی من واسه تو چی هستم
عاشقم و عاشقم باش وقتی تو رو می پرستم
دلمو شکستی اما بازم وفاداره دل
عشقو نمیندازه دور آخه مگه بیکاره دل
زندگی همش شکل گل و جوونه س
زندگی همش حرفای عاشقونه س
این جداییها قصه روزگاره
زندگی هنوز خوشگلیهاشو داره
خودت یه روز می فهمی من واسه تو چی هستم
عاشقم و عاشقم باش وقتی تو رو می پرستم
دنیای دیوونه ها دنیای دوست داشتنه
فدای چشمات میشم وقتی نگات با منه
بدنبال دلم نیست دل با دیگرونت
خدا نکنه که آتیش بگیره آشیونت
هر چی که از تو گفتم زمزمه رازمه
شور و شر عاشقی خنده و آوازمه
شادی لحظه هامو همیشه با تو داشتم
رو اسم و رسم دنیا دیدی که پا گذاشتم
بدنبال دلم نیست دل با دیگرونت
خدا نکنه که آتیش بگیره آشیونت
خودت یه روز می فهمی من واسه تو چی هستم
عاشقم و عاشقم باش وقتی تو رو می پرستم
دنیای دیوونه ها دنیای دوست داشتنه
فدای چشمات میشم وقتی نگات با منه
بدنبال دلم نیست دل با دیگرونت
خدا نکنه که آتیش بگیره آشیونت
خودت یه روز می فهمی من واسه تو چی هستم
عاشقم و عاشقم باش وقتی تو رو می پرستم
یه دفعه از عمو بودن تبدیل بشی به عمو و دایی دو قلو ها خیلی خیلی مزه میزه