یه دوست معمولی وقتی می آید خونت، مثل مهمون رفتار میکنه.
یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز میکنه و از خودش پذیرایی میکنه.
یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده.
یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه.
یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه.
یه دوست واقعی اسم وشماره تلفن اون هارو تو دفترش داره.
یه دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت می آره.
یه دوست واقعی زودتر میآد تا بهت کمک کنه و دیرتر می ره تا به کمکت همه جارو جمع و جور کنه.
یه دوست معمولی متنفره از این که وقتی رفته که بخوابه بهش تلفن کنی.
یه دوست واقعی میپرسه چرا یه مدته طولانیه که زنگ نمی زنی؟
یه دوست معمولی ازت میخواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی.
یه دوست واقعی ازت میخواد که مشکلات را حل کنه.
یه دوست معمولی وقتی بین تون بحثی میشه دوستی رو تموم شده میدونه.
یه دوست واقعی بهت بعد از یه دعواهم زنگ میزنه.
یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره.
یه دوست واقعی میخواد که تو همیشه رو کمکش حساب کنی.
یه دوست معمولی این حرف های منو میخونه و فراموش میکنه.
یه دوست واقعی اونو واسه همه میفرسته.
یک دوست معمولی از درونت بی خبره.
یک دوست واقعی سعی میکنه درونتو بفهمه.
دسته: عمومی
عشق تا عمق جنون
آخر ز داغ تو خـــون گــــــــریه مـی کنم
در خود شکستم و به برون گریـــه میکنم
یک روز و هفته یا که به سالی نبوده داغ
عمریست من به داغ قـــرون گریه میکنم
عقلم به عشق برد و به تیغـــم جواب داد
از عشق تا به عمق جــــنون گریه میکنم
حیف است گریه گاه نشــستن به پیش تو
دور از تو خرد و خسته کنون گریه میکنم
تا بسته راه بغـــــــض من این ماتم درون
کم بود ناله تا که فــــــــــزون گریه میکنم
دیگر نه خنده می زند این روی غمگسار
بر هیکل ستم کــــــش دون گریــــه میکنم
سرخ است گرچه باز دو چشمانم از فراق
من بر امـــــــید خوار و زبون گریه میکنم
خداوندا !کریما !حبیبا !
اینجا کسی نمی خندد
آنجا را نمی دانم
آنجا را نمی دانم
اینجا همه بغض است
آنجا را نمی دانم
آنجا را نمی دانم
اینجا همه چشم ها بارانیست
آنجا را نمی دانم
آنجا را نمی دانم
اینجا غم مهمان است
آنجا را نمی دانم
آنجا را نمی دانم
اینجا همه سکوت بهت آلود
اینجا هوا ابریست
اینجا گلی نمی روید
اینجا پشت هر نگاه بغض است
اینجا همه درگیرند
اینجا همه می گریند
اینجا کسی نمی خنندد.
اینجا هوا ابریست
اینجا گلی نمی روید
اینجا پشت هر نگاه بغض است
اینجا همه درگیرند
اینجا همه می گریند
اینجا کسی نمی خنندد.
آنجا کسی عاشق هست؟
آنجا گلی می روید؟
آنجا کسی می خنندد؟
آنجا گلی می روید؟
آنجا کسی می خنندد؟
اینجا هوا بارانیست
آنجا را نمی دانم
آنجا را نمی دانم
اینجا دلی تنگ است
آنجا را نمی دانم
آنجا را نمی دانم
اینجا دلی عاشق است
آنجا را نمی دانم
آنجا را نمی دانم
اینجا دلی پرپر است
کاش …..
کاش …..
++++++++++++++++++++++++
خداوندا !
در این سالی که در پیش است
نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای ، لیکن
در آغاز طلوع روشن سالی که می آید
کمک کن تا رها سازم ز خود
من کوله بار یک هزار و سیصد و افسوس
یک هزار و سیصد و اندوه
خدایا مهربانم کن
تو چشمان مرا با نور خود بگشا
تو لبخند رضایت را عطایم کن
بفهمان زندگی زیباست.
خداوندا !
تو راه سبز ایمان را نشانم ده
تو نیکی پیشه ام فرما
که راه حق صبورانه بپیمایم
و هرگز من نباشم از زیانکاران
رفیقا ، مهربانا ، عاشقم فرما
مرا در رود پر مهر گذشتت شست و شو ده
تو پاکم کن ، قرارم ده.
کریما !
دستهای گرم و لبخندی عطایم کن
تو ای نزدیک تر از من به من
اینک مرا دریاب ، پناهم ده
تو ذکرت را عطایم کن
که با یادت دلم آرامش یابد.
حبیبا !
قدر دان خوبی ام فرما
تو ای گرداننده دلها و چشمانم
تو ای تدبیر بر هر روز و هر شامم
تو چرخاننده احوال این دنیا
بگردان حال من را سوی آن حالی که می دانی
تو آرامش عطایم کن.
خداوندا !
نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای اما
برای مردمان خوب این وادی
عطا فرما
هزار امید
هزار و سیصد آگاهی
هزار و سیصد و هشتاد بهروزی
هزار و سیصد و هشتاد و نه لبخند زیبا را …
…
الهی آمین ای خدای مهربان آسمان ها و زمین
…
الهی آمین ای خدای مهربان آسمان ها و زمین
===============================================
به نام خدای بینا، خالق یکتا و بخشنده و مهربان،
سلام،
خدایا دلم برات تنگ شده … مدتهاست می خوام فقط با تو حرف بزنم و برات بنویسم … خدایا دلم برات خیلی تنگ شده، دلم می خواد سلام کنم و با تو باشم … گرچه این روزها زیاد قاطی می کنم و تو صبوری می کنی و آروم آروم راه رو نشونم میدی …
خدایا دلم شکوفه های آلبالو می خواد … چقدر دنیامو دوست دارم … یه عالمه شکوفه های آلبالو … درختانی که بخشنده اند و سخاوتمند … دلم درخت موزیکالم رو می خواد و اون چشمه ی زیبا و رود آرام که درختم رو سیراب کنه از پاکی و عشق … خدایا ستارگانی که نزدیکند و گلهایی که عطرشان وجودم را سرشار می کند از شوق و نشاط و آرامش و من به اندازه ی نور سبک می شم و به اندازه ی باران، آرام … چقدر گلهامو دوست دارم و هر چه تو به من بخشیدی و من حالا تو دنیام دارمشون … و چقدر همسایم برام عزیزه و چقدر به خاطر داشتنش خوشحالم …
خدایا می دونی، دلم می خواد برم بالا، بالا بالا بالاتر … جایی که فقط من باشم و تو … جایی که تو بالهام رو نوازش کنی و نور ببخشی … خدایا می دانی، من فقط تو را می خواهم و بس …
خدایا آنجا که به هر گوشه اش بنگری فرشته ای را ببینی که مهر می بخشد و عشق می ورزد و نور می نوشد و تو را ستایش می کند …
خدایا چه بی تاب تو ام … خداوندا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم، ما را به راه راست هدایت کن …
راهی که آغاز و مسیر و پایانش تو باشی … راهی که در آن نعمت بخشیدی و هدایت کردی به سمت نور و روشنی …
اهدنا الصراط المستقیم … صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین …
خداوندا بالهایم را بگشا و مرا تا نور بالا ببر … آنجا که تو باشی … خداوندا دلم می خواست انقدر دلم بزرگ بود که تو را آن اندازه که مرا دوست داری دوست داشته باشم … ولی تو سراسر عشقی و من آرزو می کنم آن هنگام که روح من پرواز می کند تنها مقصدش تو باشی و من در تو غرق بشم و سراسر تو باشم و نور … سراسر خدا باشم و عشق … سراسر خدا باشم و جاودانگی …
دعا می کنم که انقدر خوب و لایق باشیم که بازگشتمان به سوی تو باشد و تو به ما لبخند بزنی و ما را پذیرا باشی …
خدایا می خواهم به سمت تو پرواز کنم ، بالهایم را نور ببخش و توانا کن و به سمت نور و مهر هدایت کن …
خدایا تو را دوست دارم …
ما را به راه راست هدایت کن، در قلبمان باش تا با تو پرواز کنیم،
با همه ی شوقم، توانم، عشقم
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
باز کن پنجره را که افق نزدیک است … خدایا در قلبمان باش تا با تو پرواز کنیم، می خواهم پرواز کنم،
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
نوشته ای زیبا از بنده خوب خدا “بیتا”
با من قهوه می خورید؟
پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت.
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟
و همه دانشجویان موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛ سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: “بله”.
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟
و همه دانشجویان موافقت کردند.
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپ های گلف قرار گرفتند؛ سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگرپرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: “بله”.
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. “در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!” همه دانشجویان خندیدند.
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: ” حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند – خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشی نتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده.”
پروفسور ادامه داد: “اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.
در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: ” حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند – خدایتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان ، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها باقی بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
اما سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشی نتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده.”
پروفسور ادامه داد: “اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پا افتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین.
همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین.
…..
اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند.”
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: ” خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در زندگی شلوغ هم ، جائی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست! “
…..
اول مواظب توپ های گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند.”
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: ” خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست، همیشه در زندگی شلوغ هم ، جائی برای صرف دو فنجان قهوه با یک دوست هست! “
حالا با من یک قهوه میخوری؟
خوشبختی….
از چارلی چاپلین می پرسند : خوشبختی چیه ؟
میگه : خوشبختی فاصله این بدبختی تا بدبختی بعدیه