سلام
این پست سر جلسه کنکور پشت کارت شمارم که روی میزم نصب شده بود نوشتم
قرار بود یه کنکور ساده باشه اما نبود
چند تا نکته داشت که لازم بود همینجا بنویسم
اول اینکه بر عکس کنکورهای دیگه ای که شرکت کردم تا شاید قبول بشم نکاتی اساسی تو این کنکور رعایت نشده
قرار بود کنکور ساعت 3 باشه ، ساعت 2:45 درب هارو بستن ما هم آماده بودیم 3 شروع بشه
ساعت 2:55 مراقب محترم گفت ساعت 3:30 شروع میشه
حالا ما چکار کنیم هیچی من هم تا 3:30 یه چرت حسابی زدم و فقط وقتی پشت بلندگو اعلام کردند کنکور نمره منفی نداره و صدای نفراتی بلند شد گوش من هم تیز شد و چشامو باز کردم
جواب دادن سوالات و امتحان من رو بیخیال شین نمیگم چکار کردم ساعت 4:45 من سوالامو کامل تموم کردم ( دیدین چقدر باهوشم ) حالا بلند شدم بیام بیرون میگن تا 5 باید بشینین
5 شد و از بلندگو اعلام کردن که تا پایان آزمون همه باید بشینن که میشه حدود 6.5 تا 7 .
من هم از بی حوصلگی نشستم و این مطالبو دارم مینویسم اونم کجا سر جلسه کنکور، این مراقبه هم داره چپ چپ نگام میکنه
راستی تا وقت هست دور از چشم یه نفر توصیفی از مراقبه محترم سر جلسه داشته باشم ، ایشان خانمی کوتاه قد ؛ پوششی مناسب ولی با چند نکته داره :
من تا حالا ندیده بودم خانمی انگشترش رو تو انگشت اشارش بکنه حالا این انگشت اشاره چه معنی ای داره من که نمیدونم
نکته دیگه اینکه مراقبه محترم ما این بود که هر یک یا دو دقیقه میومد دم پنجره کلاس و میرفت
جلوی پنجره هم نمیدیدم به کجا نگاه میکنه اما بیرونو یه دید 10 تا20 ثانیه ای میزد ؛ حالا این پنجره کجاست دقیقا جلوی بنده و ایشان هم حین رفت و برگشت نیم نگاهی به بنده حقیر مینداخت و اگر خودم نگاهی نمیکردم اما سنگینی نگاهشو حس میکردم
خوب به اینجای نوشتنم رسید سرکار خانم مراقب اومد برگه کنکور منو گرفت و منو از جلسه بیرون کرد
من هم برای خودم یکم قدم زدم که اینجا هم نکته داشت
هی همه تو ایران ما میگن از وسایل عمومی استفاده کنین
خوب خدا پدر و ماردتونو بیامرزه آخه وقتی آدم میاد مثل بچه مثبتا با عمومی بره وسیله ای گیرش نمیاد
من 0.5 ساعت تو ایستگاه اوتوبوس زیر پل کریمخان وایسادم اما نیومد که نیومد
بعدشم برای خودم شروع کردم به قدم زدن به سمت میدان توپخانه که تا خود خیابان جمهوری یه اوتوبوس هم از کنارم رد نشد
سر جمهوری یه اوتوبوس رد شد اونم برای میدان جمهوری بود نه میدان امام .
یعنی یه 0.5 ساعت که تو ایستگاه بود بیشتر از 0.5 ساعت هم که پیاده رفتم یه اتوبوس نیومد
این پیاده روی یه جنبه خیلی مثبت هم داشت
بنده همزاد بگم
خواهر دوقلو بگم نمیدونم چی بگم اما یک نفر کاملا شبیه یکی از دوستان رو بین راه دیدم
به این حد رسید که من میخکوب خانمه شدم
بنده خدا داشت از کنارم رد شد حس کردم یکم ترسیده اما منظوری نداشتم خشکم زده بود
روم هم نشد به خانمه بگم یه عکسی ازش بگیرم براتون بزارم که شما هم ببینید من چی دیدم و شباهت تا چه حدی بوده و حتی روم نشد بگم سرکار خانم بیا فیس بوک تا یه نفر کاملا شبیه خودتو ببین
این بود اندر احوالات کنکور ما
نظرم این بود که کارتون رو مضاعف کنین و به زندگیتون برسین!
حالا که اینطوره خب پس منم بازی 😀
معمار منو یخ
من همیشه یخم آب شدست
همیشه باید مراقب سیل بنده بود
پریا
چرا چنین بحث شیرینی رو تموم کنیم
خدائیش بحث به این قشنگی داریم
نه مسیح گویا یخ شما هم باز شده!حالا ما باید مواظب باشیم سیل ما رو نبره!
بابا از بحث ماچ و اینا بیایین بیروندیگه تورو خدا!
شنبست ها!!!;)