قلک

میخوام یه قلک بسازم از دلم
حواسمو جمع کنم و یه روزی به وقتش
که پر شد،
بشکنمش و آبروی عشقو بخرم!

میخوام یه قلک بسازم از دلم،
که وقتی
که صبح شد،
که رد شد،
تمام بد دلی ها
تمام دل خوری ها…
تموم لحظه هایی،
که سر شد،
به ترس و به وحشت،
از این که یار نباشه،
رفیق و پا نباشه،
به عهدش وفا نباشه

همه تلخیا رو بقچه کنم و دور بریزم
جای عشقو تو دل وا کنم و
آبروی عشقو بخرم!

میخوام یه قلک بسازم از دلم
خاطره های خوب و سوا کنم و جیرینگی
توی دلش بریزم!

یه روزی که پر شد قلکم،
از همه
خاطراتت،
نگاهت،
کلامت،
مرامت،
اونوقت بدجور میشم اسیر و رامت…

چادرمو سر میکشم، سُرمه میکشم به چشمام،
خنده رو میشونم رو لب هام، پاشنه ها رو ور میکشم،
رَوونه میشم به بازار،
به جایی که عشق و عاشقی حراجه

عاشقا شدن یه دلّال
همه حالشون خرابه،
آخ
رونق کارشون کساده!

میونِ این آشفته بازار
من یکی
به یادت،
به عشقت،
فارغ از قیمت و گرونی
به امیدی که مهربونی،
آی اومدی که بیای و بمونی

این دلو به پات میشکنم
هرچی توش دارمو میریزم،
رو سنگ فرش بازار و
آبروی عشقو میخرم…