شهر قصه

پدر و مادر من از بچگی مارو با شعر ، موسیقی، داستان ، فیلم و … آشنا کردن.
همیشه بهترین کتابها، بهترین کاست ها، بهترین … را برای ما تهیه میکردن و مارو ترغیب به خواندن ، دیدن و شنیدنش آنها میکردن.
برای همین خیلی از آثار زیباییرو ما خوندیم و شنیدیم و یه جورایی باهاشون بزرگ شدیم و رشد و نمو پیدا کردیم و این عادتی شد که هنوزم که هنوزه دنبال بهترینها میگردم.

هیچ وقت یادم نمیره، کادوهای تولدم بهترینها بوده اند، بعضیهاشونو که خیلی گران قیمت و با سختی برامون تهیه میکردن که واقعا الان میدونم که با چه مشقت و کارهای چند شیفته پدر و مادرم اونارو برامون تهیه میکردن و بعضیها هم از نظر قیمتی ارزان تر بودن اما پر از محتوی و مطلب آموزنده برامون بودن.

اگر بخوام از بعضیهاشون نام ببرم یه هدیه بود که کلاس اول ابتدایی برام گرفته بودن و آورده بودن سرکلاس بهم دادن که هیچ وقت اون هدیه و لحظه گرفتنش از یادم نمیره.
ثانیه ثانیش تو ذهنمه، لحظه ای که خریده بودنش و یواشکی آوردن و توی کمد آهنی خونمون قایم کردن و در کمد رو قفل کردن و من فضول میخواستم سر در بیارم که چیه.
لحظه ای که همکلاسیهام بهم گفتن که اومدن مدرسه و یه چیزی رو به خانم معلم عزیزم ( خانم فرشته آریا ، که هنوزم که هنوزه شاگردش هستم و وقتی بهشون زنگ میزنم نمیتونم نگم “خانم اجازه”) داده بودن
لحظه ای که اون جعبه بزرگ کادو شده با یه کادوی صورتی رنگ خوشگل رو خانم آریا آورد سرکلاس و گفت مسیح این هدیه برای تو هست.
حس ذوق و خوشحالی زایدالوصفی که احساس غرور بین همکلاسیهام داشتم و …
اون هدیه که جعبه جورچین بود که اگر دو موضوع مشابه را درست انتخاب میکردی چراغ بالای آن روشن میشد و چند صفحه با موضوعات مختلف علمی و دانشی داشت.

و یک بار برای تولدم مادرم منو برد یه مغازه توی محله قدیممون، که اونجا تنها جایی بود که کاست داستان میفروخت که برام داستان علیمردان خان رو خرید که خیلی خیلی دوستش داشتم.
یا کتابهای “به من بگو چرا؟” که واقعا مورد علاقه من بود و خیلی موضوعات دیگه.

اول از همه از پدر و مادر بسیار متشکرم که با مشکلات بسیار بسیار زیاد، در شهری غریب، دور از خانواده، با مشکلات مالی فراوان اما با محبت بسیارشون مارو مستقل، با اعتماد به نفس و … بار آوردن.

حالا بگم چی شد که من این موضوعات یادم افتاد!!!؟
یکی از کاستهایی که به من داده بودن و هنوزم که هنوزه دارمش و واقعا دوستش دارم کاست “شهر قصه” است.
یه داستان بسیار زیبا و آموزنده نویسنده اون آقای بیژن مفید که بسیار قوی و زیبا اجرا شده بود

توی این قصه یه شخصیت موش وجود داره که عاشق شده و یه شعری رو بسیار زیبا اجرا میکنه و تو کل اشعار بسیار زیبایی که در این داستان وجود داره من این شعر و اجرای موش رو بسیار دوست داشتم و دارم .
این شعر توسط افراد دیگری هم خونده شده اما بهترین اجراهای این شعر به نظر من اول صدای آقای هومن مفید در نقش موش ، بعد از آن اجرای خود بیژن مفید و در آخر اجرای آقای حسین بختیاری بود که من خیلی ازشون خوشم میاد.
قبل از اجرای آقای حسین بختیاری یک دکلمه زیبا هم آمده که بسیار قوی و زیبا اجرا شده .
در انتهای نوشته ام آن دکلمه و شعر “نه دیگه این واسه ما دل نمیشه” را برایتان گذاشته ام.
شاد باشید …………

 

خب دیگه کم کمک داشت فراموشم میشد
مخمل صدات
هق هق گریه هات
بارون خنده هات

وقتی رفتی جاگذاشتی دلتو
با آرزوهام تنها گذاشتی دلتو

بی خبر به کجا، کجا جا گذاشتی دلتو
حالا که عاشقت شده دل، چرا تنها گذاشتی دلتو

آهای آوازه خون دیگه نخون که عاشقت منم
رفیق گریه هات، همدم تنهایی هات منم

 

نه دیگه این واسه ما دل نمیشه
نه دیگه این واسه ما دل نمیشه

هر چی من بهش نصیحت می کنم
که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمی شه

میگه یا اسم آدم دل نمی شه
یا اگر شد دیگه عاقل نمی شه

بهش میگم جون دلم
این همه دل توی دنیاست چرا
یک کدوم مثل دل خراب و صاحب مرده ی من
پا پی خیال باطل (زنهای خوشگل) نمی شه

چرا از این همه دل
یک کدوم مثل تو دیوونه ی زنجیری نیست
یک کدوم صبح تا غروب تو کوچه ول نمی شه

میگه یک دل مگه از فولاده
که تو این دور و زمونه چششو هم بذاره

هیچ چیزی نبینه یا اگه چیزی دید
خم به ابروش نیاره

میگم آخه باباجون
اون دل فولادی دست کم دنبال کیف خودشه
دیگه از اشک چشش زیر پاش گل نمیشه
میگه هر سکه می شه قلب باشه
اما هر چی قلب شد دل نمی شه

نه دیگه نه دیگه
نه دیگه این واسه ما دل نمی شه
نه دیگه این واسه ما دل نمی شه

 

5 دیدگاه برای “شهر قصه

  1. آره حتما بهم بده. ممنون میشم. خیلی دوست دارم ببینم.
    شیرینی چی چیو بدم؟ منکه هنوز ارشد قبول نشدم که شیرینی بدم. شما دعا کنید قبول بشم، به روی چشم

    مسیحا:
    کوچه علی چپ خوووووب جاییه
    مسیر شما به اونجا خورده
    البته ما همچنان دعا میکنیم

  2. آقا من یه چیزی رو اضافه می کنم که یادم رفته بود بنویسم.
    منم ازون کتابای یه من بگو چرا دارم. تو انباری تو کارتون کتابامه. دلم می خواد جا داشتم و می آوردمشون بالا اما حیف.
    بعضی چیزا داشتنشون حس خوبی به آدم میده

    مسیحا:
    کتاب بسیار بسیار جالبی بود که متاسفانه بچه های الان کمتر سراغ این چیزا میرن

  3. ماهایی که تولدمون تو تابستون هست و همیشه مدرسه ها تعطیل بودن و دوستامون نبودن که بیان تولدمون، همیشه رو دلمون یه چیزی انگار سنگینی می کنه.
    اما وقتی کسایی رو که دوستشون داریم و مارو دوست دارن، به موقع و به جا یه کاری می کنن که این سنگینی از دلمون در میاد، برای همیشه مزه ی شیرینش به دلمون میشینه و از یادمون نمیره. دقیقا مثل همین کاری که پدر و مادر تو انجام دادن.
    خدا حفظشون کنه و همیشه سایشون بالای سر تو و خواهر و برادرت باشه.
    من هیچ موقع شهر قصه رو کامل گوش نکردم. دوست دارم یه بار کامل بشنومش.
    راستی! مرسی که شادی هات رو با ماها تقسیم کردی.

    یه سوال فنی! حالا که حرف تولد شد، کیک نمیدی؟ ( اصلا هم سو استفاده چی نیستم… خودتی) 😉

    مسیحا:
    من شهر قصه تصویری رو دارم خواستی بگو بهت بدم :دی
    کیک هم میدیم به شرطی که شما هم شیرینیه خودتونو بدینا

دیدگاه ها بسته شده.