یه مسافر یه غریبه
یه شبم بی پنجره
می روم با کوله بار سرگذشت و خاطره
خسته ام از خستگی ها
خسته از این لحظه ها
می شمارم لحظه ها را بر نمی آرم صدا
قصه های من غمگین
اگه تلخه اگه شیرین
می روم تا واسه فردا بسازم دنیای رنگین
هر جا می رم همه می گن یه غریبه اومده
نمی بینم هم صدایی اینم از بخت بده
من پر امیدم اما دلم در التهابه
می رم که تا در غربتم نوری بتابه
ای زندگی بیزارم از بیهوده بودن
می رم که تا پیدا کنم فردای روشن
هر جا می رم همه می گن یه غریبه اومده
نمی بینم هم صدایی اینم از بخت بده
کاش مقصدی که میرسیم همونی باشه که دوستش داریم و می خواییم
—
مسیحا:
انشاء الله
ای زندگی بیزارم از بیهوده بودن..
خیلی قشنگ بود
—
مسیحا:
ممنون از لطفتون سرکار خانم