از قضا چند روزی بعد از بستری شدن این جانباز جنگ تحمیلی متوجه می شود خانم پرستاری که از او مراقبت می کند نام خانوادگی اش مالدینی است. این جانباز ابتدا تصور می کند تشابه اسمی است، اما در نهایت نمی تواند جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و از خانم پرستار می پرسد: آیا با پائولو مالدینی ستاره شهر تیم آ.ث. میلان نسبتی داری؟ و خانم پرستار در پاسخ می گوید: پائولو برادر من است! جانباز ایرانی در حالی که بسیار خوشحال شده بود، از خانم پرستار خواهش می کند که اگر ممکن است عکسی به یادگار بیاورد و خانم پرستار هم قول می دهد تا برایش تهیه کند، اما جالب ترین بخش داستان صبح روز بعد اتفاق می افتد. هنگامی که جانباز هموطن ما از خواب بیدار می شود، کنار تخت بیمارستان خود پائولو مالدینی بزرگ را می بیند که با یک دسته گل به انتظار بیدار شدن او نشسته است و … باقی اش را دیگر حدس بزنید!
آتیش پاره
خوشحالم خوشت اومد
امیدوارم ایتالیا هم بری
نازی ایتالیایی ها همشون ادمای خوبین
منو که میدونی عاشق ایتالیام
معمار
صدات قشنگه باز هم بخون
البته پپری بیداره و داره صداتو میشنوه
خوش به حالش
فرشته مقرب خدا
حکمت این کامنتو متوجه نشدم
درسته من هم پیامبر خدا هستم
اما همه رمزارو که نمیدونم
البته به خونه مجازی من خوش اومدین
همچنین نازیلا
خوش اومدی
درست میفرمائید
مداد ممنون از کامنتت
آبان سرم خیلی خیلی شلوغه و دردسرها بسیار
و سرکار خانم لبریز
شما بزرگوارید
امیدوارم حالت زود خوب بشه و باز هم شمارو
سلامت ببینیم
این ماجرا رو نشنیده بودم… بچه بودم که دوستش داشتم… خوش قیافه بودنش برام مهم بود… بعد کم کم یه چیزهایی هم از فوتبال فهمیدم…
حالا که اینو گفتید… ارادت رنگ باخته ام که با بزرگ شدنم داشت از بین میرفت… برگشت!
🙂
نیستین….
هر روز آپ می کردین یهو دلتنگ شدم.
قرار شد داستان هامو بخونین و نظر بدین.
یادتون که نرفته ….
مسیحا جان وقتی می تونیم این جور مقایسه کنیم که همسان سازی کنیم که نمیشه!!! ما جایی هستیم که دغدغه هایمان خیلی کوچک می شود گاهی!!! نه می تونم بگم آره یا نه…بحث طولانی می شود…دلم می خواست می شد باهات همین الان بحث کنم..یه دل سیر…بحث با کسی که ندید حس خوبی به او دارم
انسانیت,شرافت و ظرفیت یعنی ایـــــن
هفت سال بود منتظرش بود هر روز موهایش را جلو آینه شانه می زد..صورت را آرایش می کرد..و لباس های جوواجور را امتحان می کرد.. نگاه کردن مستمر در آینه باعث شده بود به در خلقت خود اشکالی پیدا کند که از زیر دست خدا در رفته بود..! اما جراحی بینی اش فقط باعث شد کمی نفس کشیدن برایش مشگل تر بشود.. نمی دانست چرا به او کم اعتناست..دیده بود چطور به..