کاش میتابید برق چشم او

شب سیاه و گیسوی یارم سیاه

چشم میدوزم که باز آید ز راه

گرچه میدانم زمن رنجیده است

دارم از او انتظار یک نگاه

شوخ چشم من ، زمن دوری کند

هست امیدم مرا بخشد گناه

کلبه من سرد و تاریک و خموش

دیده ام گریان و حال من تباه

شمع و من هر شب بیاد روی او

هر دو میسوزیم تا وقت پگاه

کاش میتابید برق چشم او

همچو خورشیدی ز روزن گاهگاه