روزی مرشدی در میان کشتزارها قدم می زد که با مرد جوان غمگینی روبرو شد.
مرشد گفت: حیف است در یک چنین روز زیبایی غمگین باشی.
مرد جوان نگاهی به دور و اطراف خود انداخت و پاسخ داد: حیف است؟! من که متوجه منظورتان نمی شوم!
گرچه چشمان او مناظر طبیعت را می دید اما به قدری فکرش پریشان بود که آنچه را که باید دریافت نمی کرد.
مرشد با شور و شعف اطراف را می نگریست و به گردش خود ادامه می داد و در حالی که به سوی برکه می رفت از مرد جوان دعوت کرد تا او را همراهی کند.
به کنار برکه رسیدند، برکه آرام بود. گویی آن را با درختان چنار و برگهای سبز و درخشانش قاب کرده بودند. صدای چهچهه پرندگان از لابلای شاخه های درختان در آن محیط آرام و ساکت، موسیقی دلنوازی را می نواخت.
مرشد در حالی که زمین مجاور خود را با نوازش پاک می کرد از جوان دعوت کرد که بنشیند. سپس رو به مرد جوان کرد و گفت: لطفاً یک سنگ کوچک بردار و آن را در برکه بیانداز.
مرد جوان سنگریزه ای برداشت و با قوای تمام آن را درون آب پرتاپ کرد.
مرشد گفت: بگو چه می بینی؟
– من آب موجدار را می بینم.
– این امواج از کجا آمده اند؟
– از سنگریزه ای که من در برکه انداختم.
– پس لطفاً دستت را در آب فرو کن و حلقه های موج را متوقف کن.
مرد جوان دستش را نزدیک حلقه ای برد و در آب فرو کرد. این کار او باعث شد حلقه های جدید و بزرگتری به وجود آید. کاملاً گیج شده بود. چرا اوضاع بدتر شد؟ از طرفی متوجه منظور مرشد نمی شد.
مرشد از او پرسید: آیا توانستی حلقه های موج را متوقف کنی؟
– نه! با این کارم فقط حلقه های بیشتر و بزرگتری تولید کردم.
– اگر از ابتدا سنگریزه را متوقف می کردی چه؟!
از این پس در زندگی ات مواظب سنگریزه های بسیار کوچک اشتباهاتت باش که قبل از افتادن آنها به دریای وجودت مانعش شود. هیچ وقت سعی نکن زمان و انرژیت را برای بازگرداندن گذشته و جبران اشتباهاتت هدر دهی. آثار اشتباهات بسته به بزرگی و کوچکی آنها بعد از گذشت مدتی طولانی و یا کوتاه محو و ناپدید می شوند. همان طور که اگر منتظر بمانی حلقه های موج هم از بین خواهند رفت. اما اگر مراقب اشتباهات بعدی ات نباشی همیشه دریای وجودت پر از موج و تشویش خواهد بود. بهتر است قبل از انجام هر عملی با فکر و تدبیر عواقب آن را سنجیده و سپس عمل کنی. دست و پا زدن بیهوده بعد از حادثه ای فقط اوضاع را بدتر می سازد، همین و بس!
__________________
این جا همه هر لحظه می پرسند:
– حالت چطور است؟…
اما کسی یک بار از من نپرسید:
– بالت…
……….
……….
——————————————————————————–
درخت خشکیده
صدای زوزه ی باد هراس آور بود
فضا غبار آلود و تار بود
ناله های گوش خراش شاخه های پوسیده شنیده می شد
درخت در میان تلی از شن های روان و گرم خشکیده بود
پیکره اش فرسوده و خمیده بود
گویی ایستاده مرده است
باد همچنان می وزید
شاخه های خشک شیون مرگ سرداده بودند
کسی آن حوالی نبود
هرچه می نگریستی درخت را نمی شناختی
سرو است صنوبر است بید است ….
درخت خشکیده ، سر در گریبان فرو برده بود
شاید به چیزی فکر میکرد
گویی در خود فرو رفته است
غرق در اندیشه بود
آهی کشید
نجوایی کرد
چشمه ی چشمش جوشید و جاری شد
قطره های اشک خاک زیر پایش را نمناک کرد
رطوبت خاک جان دوباره یی به ریشه اش بخشید
نوید طراوت از پای تا سرش را پر کرد
نسیم خوشی وزیدن گرفت
فضا غبار آلود و تار بود
ناله های گوش خراش شاخه های پوسیده شنیده می شد
درخت در میان تلی از شن های روان و گرم خشکیده بود
پیکره اش فرسوده و خمیده بود
گویی ایستاده مرده است
باد همچنان می وزید
شاخه های خشک شیون مرگ سرداده بودند
کسی آن حوالی نبود
هرچه می نگریستی درخت را نمی شناختی
سرو است صنوبر است بید است ….
درخت خشکیده ، سر در گریبان فرو برده بود
شاید به چیزی فکر میکرد
گویی در خود فرو رفته است
غرق در اندیشه بود
آهی کشید
نجوایی کرد
چشمه ی چشمش جوشید و جاری شد
قطره های اشک خاک زیر پایش را نمناک کرد
رطوبت خاک جان دوباره یی به ریشه اش بخشید
نوید طراوت از پای تا سرش را پر کرد
نسیم خوشی وزیدن گرفت
خیلی خوشمان آمد…مخصوصا برای این روزهایمان واجب بود
کاش دست به ساز مورد علاقت میبردی
کاش یکم میرفتی موسیقی و رقصو یاد میگرفتی
هر دورو بلد نیستی اما دوستشون داری!!!
ساز شکسته دلم سوز درون برون دهد
داغ به دل گذاریم کوک به ساز می کنی
برو بابا
سرکار خانم مرحومه
خوشحالم که به این کلبه درویش (وبلاگ) ما سر زدی و اونو منور کردی
و خوشحالم از اینکه از مشق ما خوشتون اومد
باز هم تشریف بیارین
راستی این بار براتون جای آب خنک شربت گذاشتم خوب بود؟؟؟؟
معمار جان یه نقطه اشتراک بگم
البته امیدوارم برای شما در همین حد بمونه
چون من هم بعد جریانم مادر بزرگمو از دست دادم
البته میگم در همون حد بمونه
آخه من پدر بزرگمو هم بعدش از دست دادم
برای خود من هم خیلی سخت بود
امیدوارم از این به بعد ما فقط شادیهای تورو ببینیم و در سفرهای خوش باشی
درستو هم بخون
الان هم فرصت داری هم حوصله
خوب بچسب به درس
برای کار وقت هست
باز هم مسافرت بورو برات خوبه
راستی کامنتای من که طولانی تر از تو میشه
هر چقدر دلت میخواد بنویس
من قول میدم همشو بخونم
گوگل هم هیچ ادعایی نداره
خودش فضا داده برای نوشتن
دندش نرم میخواست نده
دوستش داشتم
خیلی دوست داشتم
مرسی
ســــــــاز شکسته دلم ســـوز درون برون دهد
داغ به دل گذاریم کوک به ســــــــــاز می کنی
ببخشید طولانی شد شرمنده ام.
در جواب کامنتتون:

قصد ازدواج دارم
من بعد از اون جریان کار خاصی انجام ندادم،چون تا بیام از پیله ناراحتی بیام بیرون یه اتفاق دیگه افتاد اونم فوت مادربزرگم بود …مادر بزرگم پیر بود،اما وابستگی زیاد بابام بهش باعث شد چند هفته ای تو شوک باشه تا جایی که کم مونده بود حمله شدید قلبی بهش دست بده.
اما قصد دارم درس بخونم و شایدم کار کنم البته شاید چون از نظر مالی احتیاجی بهش ندارم اما دوست دارم برم تو اجتماع…
آهان یه کاری که کردم این بود که یه سفردوروزه رفتم تو یکی از روستاهای استان مرکزی،آرامش و سرسبزی اونجا خیلی برام لازم بود خیلی….
—————
شما سعی کن یکم با برنامه بری سفر خب.
چه پلیسایی بودن!چه چشمای تیزی داشتن که اون هزار تومنیه رو هم دیدن