زندگی امروز

ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم
 
راحتی بیشتر اما زمان کمتر داریم
 
مدارک تحصیلی بالا تر ولی درک عمومی پایین تر
 
آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم
 
چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده
 
زیاد صحبت میکنیم به اندازه کافی دوست نداریمو خیلی دروغ می گوییم
 
تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان
 
ما ساختمانهای بلند ترداریم  اما طبع کوتاه تر
 
بزرگراه های پهن تر ولی دید گاه های باریکتر
 
ما تا کره ماه رفته و برگشته ایم ولی قادر نیستیم برای ملاقات عزیزی از این طرف خیابان به ان طرف برویم
 
ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را
 
فضای بیرون را فتح کرده ایم نه فضای درون را
 
بیشتر می نویسیم ولی کمتر یاد می گیریم
 
عجله کردن اموخته ایم و نه صبر کردن
 
 
 
پس سعی کنیم
 
 
 
روزی نشه که بگوییم وقتی که بود نمی دیدم  وقتی می خوند نمی شنیدم  وقتی دیدم که نبود   وقتی شنیدم که نخوند
 
بیایید نامه ای را که می خواستیم یکی از این روزها بنویسیم همین امروز بنویسیم
 
 

8 دیدگاه برای “زندگی امروز

  1. سرکار خانم پریا صد در صد با شما موافقم
    —–
    معمار بیکار نمونه بارزی از یک مردادیه شیر
    خدا رحم کنه به کسی که با دم شیر بازی کنه
    همینجا میگم شیر خیلی آرومه
    تحملشم زیاده
    اما وای به حال کسی که رو دم شیر پا بزاره
    —–
    امیر جان ؛ خوشحالم که بالاخره یکم با من مهربون شدی
    من تغییر زیادی نکردم عزیز
    نگاه تو عوض شده
    —-
    و دوست عزیزم (کافه)
    بابت تعریفت ، لینکت و دعات بسیار متشکرم
    تقریبا هر روز به وبلاگت سر میزنم
    خوشحال میشم تو هم بنویسی و مارو با مطالب زیبات بهرمند بفرمائی
    —-

    و تشکر از همه دوستان بابت محبتهاشون

  2. سلام دوست خوبم :
    انشالله همیشه به سفر و امیدوارم که بهتون خوش گذشته باشه .
    ولی نگران شدیم ! خدا رو شکر که سایه تون بالا سر ما هست و برامون همچنان می نویسید 🙂

  3. در جواب کامنتتون:!!!
    بله اون موجود آرومی که دیدی اصلا هم آروم نیست من یک مردادی شیر هستم اونم شیر ماده همراه با یال!
    آره آب بشه خیلی خطرناک میشه،مواضب خودت باش 😀
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    من نگران نشدم،فقط به سفری که میرفتیم فکر میکردم و حسرت میخوردم.
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    جان من بیا و بابات رو با من قسمت کن!این سفر رو هم با باباتون رفته بودین؟

دیدگاه ها بسته شده.