پدر رحمت

 
 

یک قدم مانده بود به خدا!
جز نور و عشق چیزی نبود.
چشم دوخته بود به نور چشم خدا.
تبسمی عاشقانه بر لبش نشسته بود.
خدا با صدای علی با او سخن می گفت و او جان سپرده بود به این صدا.
از هر دری با او گفت.
دل به رفیق داده بود و می دانست خدا خوب رفاقت می کند…
دل مشغولی داشت!
رو به رویش خدا بود و خدا می دانست!
گفت:
-احمد چه شده؟
نگاه نگران پیامبر به نگاه مهربان خدا افتاد. خودش بارها گفته بود من و علی پدران این امتیم و اگر پدرانه عمل نمی کرد… نه! او بهترین پدر بود!
-پروردگارا! نگران امتم هستم در قیامت… زمانی که گناهکار نزد تو حاضر می شوند و تو عذابشان می کنی…
بغض صدایش را خاموش کرد. طاقت عذاب فرزندانش را نداشت.
دست رحمت خدا حاضر شد:
– نگران نباش احمد! روز قیامت تو بر سر راه مردم بایست و هر که از امت تو بود فریاد بزن: “امتی…” و قول می دهم پاسخ خواهی شنید: “رحمتی”…
محمد لبخند زد. قول خدا قول بود!
 
 

توالت عمومی !

 
 
توالتای بین راهو دیدی؟  
 
اگه ندیدی ، پس کجاها  …یدی؟!
 
 
 
کافیه که میون جاده باشی
 
آرزوت این باشه بری  ب…اشی !
 
 
 
می خوای بری یه جا که راحت بشی
 
سه سوته زود،قضای حاجت بشی
 
 
 
جاذبه از پایین فشار آورده
 
کرم گرسنه روده هاتو خورده
 
 
 
همون جوری که راهو در پیش داری
 
میوه نخوردی اما خب جیش داری
 
 
 
هر طرفو نگا نگاه می کنی
 
هی آخ و واخ و آه و آه می کنی
 
 
 
با دیدنش کم می شه انتظارت
 
فرتی می ری توش برسی به کارت
 
 
 
هنوز به دیوا را  نگا نکرده
 
دکمه ی شلوارتو  وانکرده
 
 
 
رو دیوارا و پشت در می بینی
 
یه عالمه خشکیده آبِ بینی!
 
 
 
فحشای جورواجور و خیلی بد،بد
 
بخون دوباره “بدبدو ” مجدد!
 
 
 
شکلای س ک س ی و فجیع و  ناجو ر
 
آموزش کارای بد با دستور
 
 
 
هرکی رسیده زیر اون زده زِر
 
تووش می مونی چرا نگشته فیلتر؟!
 
 
 
یکی نوشته : ” کارخر عرعره
 
هرکی اینو بخونه خیلی خره !”
 
 
 
یکی دیگه با ماژیک فسفری
 
زیرش نوشته : ” مرگ بر مف خوری! “
 
 
 
یکی نوشته : ” گر شده دلت تنگ
 
سیفونتو بکش ، تموم می شه جنگ! “
 
 
 
یکی نوشته : ” افتخار دادم
 
داخل این محل شعار دادم! “
 
 
 
یکی دیگه نوشته : ” مشکل داری
 
ع

مدیریت زمان


 
 
روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند.
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد..
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم.
 
 

بعضی دوستیها …

 
بعضی دوستیها مثله قصه نوحه، بعضیا از ترس توفان میآن پیشت .
بعضی دوستیها مثله قصه ی ابراهیمه، باید همه چیزتو قربانی کنی .
 بعضی دوستیها مثله قصه مسیحه  آخرش به صلیب میکشنت،
 اما بیشتره دوستیها مثله قصیه موساست، یه کم که دور میشی یه گوساله جاتو میگیره.
 

عکس‌ غیرعادی واقعی

 

عکس‌ غیرعادی واقعی

پزشکان متخصص روسیه اعلام کردند که عکس عجیب زن جوانی که با چاقویی در پشت گردنش روی پاهایش ایستاده واقعی است و او واقعا هدف حمله قرار گرفته است.
 جولیا پوپووا 22 ساله در حال بازگشت از محل کارش بود که هدف حمله چند خلافکار قرار گرفت اما متوجه نشد که چاقوی آنها در گردنش فرو رفته و تنها چند سانتیمتر با نخاع او فاصله دارد.
او با وجود چاقوی عمیقی که در گردنش بود 40 دقیقه تا منزلش پیاده روی کرد تا بالاخره همسایه‌های او متوجه این اتفاق نادر شدند.
عکس‌های متنشر شده از این زن که با دوربینی با کیفیت بسیار پایین گرفته شده خیلی زود در سراسر دنیا منتشر شد اما از آنجایی که این اتفاق غیر واقعی به نظر می‌رسید سبب هیاهوی بسیار شد که در نهایت پزشکان روس و متخصصانی که این زن را در بیمارستان مورد عمل جراحی قرار داده بودند اعلام کردند که این عکس واقعی است و او اکنون در حال مساعد به سر می‌برد.
ظاهرا چاقوی فوق هیچ رگ اصلی را پاره نکرده و در استخوان گردن زن مجروح فرو رفته و تنها ناحیه آسیب دیده او همان استخوان است که مورد مداوا قرار گرفته است
.