درس اخلاق

 
 
سلام، لطفا قبل از تماشای ویدئو توضیح زیر را بخوانید:
 
ویدئو مربوط به مسابقه فوتبال در هلند می‌‌باشد. در جریان بازی یکی‌ از بازیکنان تیم آژاکس (بازیکن سرخ پوش) مصدوم میشه. تیم مقابل طبق روال مرسوم توپ را میندازه بیرون تا به مصدوم برسند. بازی که از سرگرفته میشه، بازیکن آژاکس میخواهد توپ را به حریف برگردونه، لاکن از بدشانسی‌ و در برابر بهت همه ضربه اون گل میشه. توپ وسط زمین کاشته و بازی از سر گرفته میشه.  در اینجاست که تیم آژاکس در یک هماهنگی صحیح و دسته جمعی دست از دفاع بر میدارن تا تیم مقابل نیز یک گل بزنه.
 
 

خانه دوست

من دلم می خواهد
 
خانه ای داشته باشم پر دوست
 
کنج هر دیوارش
 
دوستهایم بنشینند آرام
 
گل بگو گل بشنو
 
هرکسی می خواهد
 
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
 
یک سبد بوی گل سرخ
 
به من هدیه کند
 
شرط وارد گشتن
 
شست و شوی دلهاست
 
شرط آن داشتن
 
یک دل بی رنگ و ریاست
 
بر درش برگ گلی می کوبم
 
 
 
روی آن با قلم سبز بهار
 
می نویسم ای یار
 
خانه ی ما اینجاست
 
تا که سهراب نپرسد دگر
 
خانه دوست کجاست؟
 
 
فریدون مشیری
 
 

عزدواج!

 

عزدواج!
 
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
 
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.
 
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود.. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
 
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
 
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
 
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی عباس هم از زندان در می آید.
 
من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
 
مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.
 
همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی عباس با پدر خانومش حرفش بشود.
 
دایی عباس می گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزون تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند !
 
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی عباس هم خانه دار نبود و دایی عباس مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی عباس هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.
 
قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی عباس را می برند زندان!
 
البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
 
این بود انشای من