پناهنده – قسمت دوم

خوب در قسمت اول داستان دیدیم که یکی دست و پای یه نفرو برید و باعث شد طرف بعد از اینکه دست و پاش در اومد از ایران فرار کنه و بره

زمانی که به فرودگاه آلمان رسید خبرنگار اعزامی ما به سرعت عکسهایی از ایشان گرفت که برایمان ارسال نموده است
بعد از آلمان مجددا مخفیانه روانه کشور آفریقاییه گینه شد
هنوز عکسی یا خبری از خبرنگار ارسالی ما به دستمان نرسیده است
اما میدونیم در سلامت کامل به سر میبرد و در حال انجام شادی و شعف و شیطنته
برای من به شخصه صحت و سلامتش مهمه ، که هست و امیدوارم همراه خبرنگار اعزامی ما در صحت و سلامت باشن
نکته ای که در تصاویر ارسالی وجود دارد غم و حصرتیست که در چشمانش دیده میشه که کاری کرده دلم خیلی بیشتر براش تنگ شده و جاش خیلی خالیه
هنوز نتونستم جاشو پر کنم و کسه دیگه ای رو جایگزینش کنم
خدایا عزیزان دور از مارا حفظ بفرما
پی نوشت یک:

این تصاویر ارسالی آلمان می باشد که در صورت دریافت تصاویر جدیدتر آنرا خدمتتان ارائه میدهم

پی نوشت دو:
از همه دوستان عزیز بابت حضور بسیار کمرنگم در یک هفته گذشته عذرخواهی میکنم
بالاخره درک میکنید دیگه(جریان 4 تیر و اینا)
قول میدم پررنگ بشم ، مشکی بشم بهتره ؟ نه ؟ ( مشکی رنگ عشقه )
پی نوشت سه:
تعدادی از دوستان بابت پیغام خصوصی و پیغام گذاشتن چند بار سوال پرسیدن که کلی اعلام میکنم
جهت پیغام خصوصی میتوانید در بخش دفتر یادگاری یا ارتباط با من سایت شخصیم درارتباط باشید
کاملا خصوصیهارو در ارتباط با من بزارد اما خوشحال میشم دفتر یادگاریه منو اضا کنید و مطلب بنویسید ( زیادی تبلیغ کردم نه ه ه ه ه )
در مورد کامنتها عرض کنم دوستان عزیز می توانید در گوگل لاگیم کنید یا در بلاگر لاگین کنید و پیغام بگذارید
اما دوستان عزیز بلاگ فا، پرشین بلاگ و …. گزینه نام/آدرس اینترنتی را در بخش پایین ارسال نظر انتخاب نموده و نام خود و آدرس سایت یا ایمیلشونو وارد کنند ؛ ناشناس نزارین دوست ندارم
دوست دارم بشناسم و بتونم جواب بدم
ممنون
امیدوارم مفید باشه

18 دیدگاه برای “پناهنده – قسمت دوم

  1. معمار نمیگریها
    قرار جمشیدیه بود (اکبر و جوجه و یخ و اینا )
    اون یکی هم نامت تا نشستم تو ماشین دست و پای اینو کرد تو بدنش
    بچاره حتی نمیتونست بشینه
    بعد به همت چندین متخصص زبر دست ( شامل خودم ، آفریقا ؛ آسیا ، اروپا ، آمریکا) و غیره تونستیم دست و پاشو در بیاریم

  2. جواب دادن که شناس و ناشناس نمیخواد
    هرچه میخواهد دل تنگت بگو
    ببخشید ببخشید
    الان دیگه باید گفت :
    هرچه میخواهد دل شادت بگو
    و
    بزن
    و
    برقص
    و
    .
    .
    .
    .

  3. در جواب کامنتت:
    وای وای ،هوی هوی،چرا یه جوری شدی مسیحا؟؟من که هزار بار تو جمع گفتم اسم داداشم علیرضاست!خودت بیا اعتراف کن چه فکری کردی در موردم؟؟؟
    میدونی از حرفات متوجه شدم خیلی خواهرت رو دوست داری،خواهر کوچیکه اون وقت چند سالشه؟؟؟
    موههه هم خودش اومد بیرون ،من نذاشتمش باور کن!اومده بود هوا بخوره!!!!محجبه ندیدی بذار یه دفعه روسری عربی سر کنم اونموقع میبینی چی بودم چی شدم !رفیق ناباب گمراهم کرد!
    آره خیلی شبیه هستیم.
    نه عزیز دلم اصلا هم قلدر نیست باور کن!
    فقط به خاطرت یه عکس دیگه ازش میذارم که ببینی قلدر نیست.
    تو و ترس؟؟؟؟چه حرفاااااااااااااااااااااااا،مردادی که نباید از یه اردیبهشتی بترسه جانم

  4. 1-همه ی ما منتظریم!
    2-این که دست وپا داشه؟؟؟چرا میگین نداشت؟؟؟
    3-نمیدونماا اما به نظرم اومد احسان یک عدد انسان بسیار بسیار سنگین رنگین هست!اما گویا اینجوری نبود.
    4-این پناهندهه چرا رفت پناهنده شد؟؟

  5. دیگه!!!…بالاخره شیرینی دادن خوبه دیگه:D
    “خانم صورتی”م خوبه.یه ذره کم باد شده.
    باید ببرمش تنظیم باد و دیاگ;)
    این روزا که کولر روشنه بستمش، میترسم یهو بره یه جایی که براش بدآموزی داشته باشه دادش در بیاد

دیدگاه ها بسته شده.