از مشهد تا عمل

از رفتنم به مشهد میگم
خوب بالاخره رفتم مشهد،5  شنبه ساعت 19 سوار قطار شدم و سفر آغاز شد
همسفرم یکی از بچه های شبکه شرکت شاتل بود که داشت میرفت مشهد برای دیدار دوستی!!!
دو همسفر دیگر هم، هر کدام در کوپه ای دیگر آشنایی داشتند و رفتند پیش آنها….
عهد کرده بودم سه روز اول ماه مبارک رو با همه بیماریم روزه بگیرم و خدا کمکم کرد و تونستم بگیرم و حتی سفرم رو با روزه آغاز کردم .
روز گرمی بود و واقعا تشنه ام شده بود و روده هام دیگه توان آخرشونو نشون میدادن
قبل اذان برای سفارش گرفتن اومدن و من چای و یک غذای سبک سفارش دادم
لحظه اذان در یکی از ایستگاه ها قطار توقف کرد و نمازی بسیار زیبا خوانده شد.
اتفاق خاص دیگری نیافتاد تا صبح که پس از 12 ساعت هنوز نرسیده بودم و بد تر از همه اول شهر مشهد وایساده بود و نمیدونستن که دلم داشت پر میزد
دوست گرامی برام جایی در مشهد گرفته بود ، از صاحب هتل زیبا پوزش تلفنی خواستم و مستقیم رفتم میخونه
جای همتون خالی ، اول به شیخی سر زدم ، فاتحه ای برایش خواندم بعد اذن دخول گرفتم و با باران لبی تر کرده و مست وارد میخونه شدم
گویند مستی هم درد منو دیگه دوا نمی کنه
اما این مِی با دیگر مِی ها فرق داشت و میخونه اش نیز متفاوت تر
میخونه هشتم رو بارانی دیدم و همچنان تا بازگشت بارانی ماند
ضریح فولادین رو هم دیدم و تصمیم گرفتم کل میخونه رو طواف کنم برای همین از دروازه فولاد شیخ طبرسی شروع کردم و تا ساعتی به طواف ادامه دارم که خودمو دوباره همونجا دیدم

اعتراف میکنم که مشهد بسیار گرم بود و به معنی واقعی گرما زده شده بودم
از افطار روز قبل هم هیچ چیزی نخورده بودم ، شدیدا گشنه و تشنه بودم
لذا مزاحم حاج آقا رحیمی شدم و ایشون هم با قلبی بسیار مهربان پذیرای من شد

بعد از ورود به اتاق، اولین کارم این بود که تا دقایقی زیر آب سرد باایستم تا کمی گرما زدگیم از بین برود که تا ساعتها رفع نشد
چند قرص خوردم ، چیز ساده ای خوردم و کمی خوابیدم
البته در حین خواب اتفاقاتی افتاد که نمیخوام یاد کنم
بعد از کمی استراحت ، و بعد از خرید چند تسبیح و یک سوغات کوچک دوباره به پیش ضامن برگشتم و بعد تهران
از حاج آقا رحیمی ، مادر گرامی یکی از دوستان و خود دوست عزیزم واقعا ممنونم که خیلی به من لطف داشتند
ممنونم از لطف همتون
—–
اما پس از برگشت به تهران ورق گونه دیگری بود
قدرت داشتم که کاری رو، بعد از مدتها انجام بدهم
انجام آزمایش اولیه، مراجعه به دکتر، بستری در بیمارستان ، جراحی و …
نکات این عمل که سومین عمل بیهوشی کامل من حساب میشه:
– تا شب آخر هیچ کس از ماجرا خبر نداشت ، هیچ کس!!!
– صبح ساعت 7.5 بیمارستان بودم و ساعت 8 شروع مراحل ؟؟؟
– بعد از آماده سازی برای عمل و پوشیدن لباس مخصوص و … به اتاق عمل رفتم
– دم در اتاق عمل دقایقی منو تنها گذاشته بودن ، خیلی سرد بود اما نه به سردی داخل اتاق عمل
– و سرمای آنجا بهیچ عنوان به سردی اتاق ریکاوری نبود
– پس از دقایقی منو یک نفر که نمی دیدم برد تو اتاق عمل و تنها گذاشت
– با اینکه عینکم نبود ، ناگهان از ته اتاق عمل خانمی زیبارو رو دیدم که با مهربانی بسیار سلامی به من کرد
– فکر میکنم جهت بیهوشی اولیه مریض از ایشون استفاده می کردن
هنوز منگ سلام بودم که دو سبیل کلفت سرو کلشون پیدا شد و دکتر مهربان رفت
نزدیک 3 تا 4 ساعت در اتاق عمل بودم
و بعد آن یک بار در اتاق ریکاوری بهوش اومدم و آوردنم به اتاقم رو یادمه و دوباره رفتم تا ساعتی بعد

الان نزدیک 15 روز از عمل می گذره و درسته عمل لیزری بود اما برش زیادی دادن تا بتونن جراحی کنن و محل برش که نسبتا بزرگ هم هست خیلی خیلی درد میکنه

برایم دعا کنید و از اونایی که اذیتشون کردم پوزش میخوام و از اونایی که کنارم بودن واقعا ممنونم

از همه شما هم ممنونم دوستان عزیز

13 دیدگاه برای “از مشهد تا عمل

  1. سلام
    میگم اگه پست ننوشتن کار بدی هست، شما انجامش ندین. شما بنویسین.
    چرا آخه پست نمی نویسی؟(با یه ذره صدای بلند تر بخون پیلیز :دی)
    بنویس دیگه تورو خدا. چشام خشک شد از بس روزی شونصد بار اومدم دیدم هیچی ننوشتی و دست از پا درازتر رفتم

    مسیحا:
    دیگ به دیگ میگه ته دیگ ……………………

  2. سلام
    آقا تن خدا، تن اَبَرفَرض، تن من، تن هرچی دوست داری بیا این کامنت هات رو جواب بده و یه پست بنویس. بوخودا دلمون تنگ شده برای نوشته هاتون

    مسیحا:
    به روووووی چشم

  3. سلام
    الان دارم این آهنگ گوگوش رو گوش میکنم، یهو همه ی خط به خط پستت اومد تو ذهنم.
    اون خط هایی که نوشتی قطار قبل از مشهد وایساده بود، وارد حرم شدی و تواف کردی و …
    http://www.backupflow.com/g.htm?id=4353

    مسیحا:
    و شعر بسیار زیبای شهره در مورد امام رضا

  4. سلام
    چقدر زیبا زیارت رو توصیف کرده بودین منم الان دلم خواست. دلم پر کشید.
    خدا بد نده! انشالله که کسالتتون زودتر خوب بشه! مراقب خودتون باشید.
    التماس دعا!

    مسیحا:
    محتاج دعا خواهر
    رفتی زیارت مارو هم دعا کن

  5. کی؟من؟ آب سیب؟ کوپه بفلی؟ کوپه بغلی؟ :دی
    یه موقع هایی باید از بهشت رانده بشین اتفاقا.
    اما در خصوص قطار باید ارز (عرض) کنم خدمتتون که ازون بهشت کوپه بغلی رانده شدین با یک سیب، بطور اساسی :دی

    مسیحا:
    ممنون سرکار خانم

  6. با سلام

    برای سلامیت ، دعا می کنم مطمئن هستم که به زودی زود حالتون خوب می شه . باور داشته باشید

    مسیحا:
    ممنون دوست عزیز

  7. سلام
    خدارو شکر بالاخره یه پستی نوشتین شما “مشتی” خان!
    از همه چیز گفتی جز کوپه بقلی…! :دی
    همیشه به سفر باشین و همیشه بهتون خوش بگذره.
    میگم شاید چون عینک نداشتی خانومه رو زیبا رو میدیدی! لابد اگه عینک داشتی…! :دی
    یا شایدم اگه هوای اتاقش سرد بوده، یه جورایی وارد بهشت شده بودی! :دی چون میدونی که الان چله تابستونه و هوا گرمه، اگه یه جا خنک باشه، 100% بهشته! :دی
    زود خوب میشی. زودتر از اونکه تصورشو کنی، فقط باید مواظبت باشی از خودت.

    مسیحا:
    سلام
    حالا نمیشه کوپه بغلی رو شما لو ندی؟
    در اصل که کوپه بغلی نبود که، کوپه اصلی بود
    اما بعد شد
    از بهشت رانده شـــــــــــــــدم

دیدگاه ها بسته شده.