ای وای از این بارون غمگین

هر چی بارون میزنه توی این شهر
عطرت اما از خیابون ها نمیره
بعد تو جون میگیره خاطره هامون
زنده میشن
وقتی بارون میگیره
هر چی از عشق تو کم میشه
فکر تو داغ روی من میشه
من دل اشوب توعم حتی
سر هر ابری که رد میشه
تو نمیدونی که هنوزم
حواسم همیشه هست پیشت
من به بوی نم حساسم
توی دلم طوفان بپا میشه
ای وای از این بارون غمگین
ای وای از این عشقی که کم نیست
نمیدونم چرا رفت
قلبم دیگه طاقت نداره
نمیتونه دیگه طاقت بیاره
تو رو یادم میمونه
هر جا رفتم از عشق تو من
به همه گفتم ولی کسی باورش نمیشه
یه خونه ساختیم
توی دل من
که حتی سیل هم یه روز بیاد
ولی خراب نمیشی
ای وای از این بارون غمگین
ای وای از این عشقی کم نیست
نمیدونم چرا رفت
قلبم دیگه طاقت نداره
نمیتونه دیگه طاقت بیاره
تو رو یادم میمونه

لعنتی ترین حوالی

دیدم داری از دور قدم میزنی کنارت یکی هست که من نیستم

تو اونقدر محو نگاشی و من میریزه دلم مات می ایستم

تا میپیچده دستاشو دور تنت یجور بدی گیج میره سرم

نگات می کنه با یه حال عجیب می خواد پاره شه این رگ گردنم

می خوام رد شم آهسته از پیشتون می ترسم که شرمنده شی پیش من

نیاری به روتو بخندی فقط با چشمات بگی خواهشن حرف نزن

♫♫♫

من عادت ندارم به این حال بد چیکار کردی با من که من این شدم

خجالت نکش خوب نگام کن ببین که بعد از تو من پیر و غمگین شدم

دیگه تا ابد این حوالی منو نمیبینی راحت بگیر دستشو

نیاد اون روزی که بیای پیشمو بگی دل برید و ازم خسته شد

♫♫♫

تو آینده تو میبینی پیش اون ، من آه میکشم واسه گذشتمون

نبودی ببینی که بعدت همه چه حرفایی دارن میگن پشتمون

تو دستاشو میگیری محکم ترو که انگار یادت کی پشتته

یه چیزی قایم کردی پشت سرت گمونم یه حلقه توی مشتته

من عادت ندارم به این حال بد چیکار کردی با من که من این شدم

خجالت نکش خوب نگام کن ببین که بعد از تو من پیر و غمگین شدم

دیگه تا ابد این حوالی منو نمیبینی راحت بگیر دستشو

نیاد اون روزی که بیای پیشمو بگی دل برید و ازم خسته شد

حالم خوش نیست

زندگی این همه از خاطره ی گریه نگو
زندگی؛ حال خوش پر تپش قلب تو کو…
میدونم، موندنم اینجا خود دیوونگیه!
مرگ چی داره؛ اگه این همه غم زندگیه؟!
من آخرین آوازم! زخمی ترین پروازم…
میسوزم و میسازم، حالم خوش نیست
من تشنه ی اعجازم؛ دارم بهت میبازم…
هرچی بخندم بازم؛ حالم خوش نیست

تکیه دادم به خودم؛ دردمو گفتم به خودم
گریه کردم همه ی بغضمو خالی نشدم!
کسی نیست با نفسش، حال دلم فرق کنه…
کسی نیست؛ دردمو توی بغلش غرق کنه

من آخرین آوازم! زخمی ترین پروازم…
میسوزم و میسازم، حالم خوش نیست
من تشنه ی اعجازم؛ دارم بهت میبازم…
هرچی بخندم بازم؛ حالم خوش نیست

الا یا ایها سااااااااااقی

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد

چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

اندک اندک

اندک اندک جمع مستان می رسند
اندک اندک می پرستان می رسند
اندک اندک جمع مستان می رسند
اندک اندک می پرستان می رسند
دلنوازان، ناز نازان در رهند
گلعذاران از گلستان می رسند
اندک اندک جمع مستان می رسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان می رسند
اندک اندک جمع مستان می رسند
دلنوازان ناز نازان در ره اند
گلذاران از گلستان می رسند
اندک اندک جمع مستان می رسند
سرخموش کردم که آمد خوان غیب
نک بتان با آب دستان می رسند