بیمارستان – شمال با یک بلیط(قسمت دوم)

گشنمه
سردمه
ترسیدم
تلویزیونش هم فقط 3 تا کانال میگیره
این ویلا با این بزرگی یه دایره زنگی نداره؟؟؟؟
خوب حمله به سمت پلاستیکها
یه عالم خوردنی میاره تا بخوره
اما ترکیدن لامپ بدجوری ترسوندش
خوب ساعت شد 12 نیمه شب
دیگه چشام باز نمیشه
خوب وقت خوابه
توی پتوی جای دیگه نمیتونه بخوابه
کیسه خوابو پهن میکنه
میره تو کیسه خواب
تا بخوابه
-خــــوب ، این بالش بادیم ، خوب بخوابم
.
.
.
بــــــــــــــــــام
…..
این چی بود
یه متر میپره!
صدای چی بود
از بیرونه
اما چیزی از پنجره دیده نمیشه
میاد دوباره بخوابه
.
.
.
بــــــــــــــــــام
….
خدای من این صدای چیه?
چراغ قوشو بر میداره
بیرون ویلارو نگاه میکنه چیزی نمیبینه
دورو بره ماشینش هم چیزی نیس
بــــــــــــــــــام
وای خدای من
این صدا از پشت ویلاست که پنجره نداره
خدایا ماشینو میخوان ببرن اشکال نداره
فقط با خودم کاری نداشته باشن
به حساب پول و این چیزا نیان تو ویلا
خدایا
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
بــــــــــــــــــام
این وضع ادامه داشت تا خود طلوع آفتاب
اما کسی هم توی ویلا نیومد
آفتاب که طلوع کرد برپا
اول از پنجره بیرون رو نگاه کرد
هیچکس بیرون نیست
با احتیاط درو باز میکنه
چاقوشو میگیره دستش میاد توی حیاط
هیچکی نیست
جرات هم نمیکنه بره پشت ویلا
سریع میره توی ماشین و حرکت میکنه
حتی در ویلارو هم نمیبنده
به سرعت فقط میره
تا میرسه رامسر
چقدر تنم درد میکنه
چکار کنم؟
رامسر آبگرم داره!
برم آب گرم
میرسه دم در آبگرم
بستست
یک ساعت توی سرما میشینه
مناظر قشنگ کوه رو نگاه میکنه تا میان درو باز میکنن
– استخر یا وان خصوصی
– وان خصوصی ، لطفا!!!
میرم توی وان
10 دقیقه
20 دقیقه
30 دقیقه
هیچکس نمیاد
تنهای تنهاس
خوب بسه دیگه
بیام بیرون
و میاد بیرون
…..
گشنمه چکار کنم
جایی هم باز نیس
– خوب یه روز صبحانه نخور چی میشه ؟
حرکت به سمت جواهر ده
جاده جواهر ده
با سرعت 160
خودش هم ترسیده
صدای لاستیکاش توی دره میپیچه
صدای ترمزهاش درختارو هم میلرزونه
میره و میره تا میرسه به جراهر ده
دلم نخواست
برمیگرده ، فقط چون دلش نخواست
ظهر شده
میره سمت ویلا
تا ماشینو نگه میداره
میبینه صاحب ویلا میاد سمتش
– آقا من صبح ساعت 8 اومدم بهتون سر بزنم
ببینم چیزی نمیخواین دیدم نیستین
— صبح زود رفتم آب گرم
– کاری داشتین بهم بگین ، چیزی خواستین بهم بگین (با تاکید روی چیزی)
— نه ممنون ، خدانگهدار
** میدونم صبح برای چی اومدی
اومدی ببنی من تنهام یا سرت کلاه گذاشتم
اومدی دیدی تنهام حالا روی چیزی تاکید میکنی
میره توی ویلا
گرسنشه
حوصله درست کردن چیزی نداره
اول میره دوش میگیره
بعد اصلاح
بعد هم حمله به سمت یه رستوران
***
— آهای شاگرد ببین آقای محترم چی میخوان
— آقا بفرمائین ، کجا میخواین بشینین؟
– اونجا کنار پنجره
— بفرمائین
صندلیرو میکشه کنار تا بشینم
بعد صندلیرو هل میده تا راحت باشم
— چی میل دارین
– کباب ترش داری؟
— بله آقا
– کباب بیار
— چشم ، با برنج
– بیار
–ماست موسیر
– بیار
— سالاد
– بیار
— دوغ
– بیار
— دلستر
– بیار
— زیتون پرورده
– بیار
— سبزی
– بیار
— سیر ترشی
– بیار
— همرو بیارم
– آره همرو بیار ،‌گردو هم میخوام ،‌باقالی هم میخوام
مخلفات کامل باشه ، یه شیشه آب معدنی بزرگ هم بیار
شاگرده میره
نگاهی میچرخونه توی رستوران
یه خانواده 15 یا 16 نفره نشستن دارن غذا میخورن
معلومه که میخوان برن عروسی
از حرف زدن دایی خانواده معلومه ، یه ماشین دیگه هم باهاشون بوده
اما خیلی عقب افتاده
البته قرار میزارن توی سالن عروسی همدیگرو ببینن
حین سفارش غذا حواس پدر خانواده و یکی از بچه ها به سفارش اون بوده!!!!
——
میزش پر میشه از همه اون چیزایی که سفارش داده
میشینه و یک ساعت غذا میخوره
یک ساعت
آخر سر از نگاههای صاحب مغازه که میخواد مغازشو ببنده و بره خونش
میفهمه که دیگه باید بره
آخه شمالیها خیلی دیر بشه ساعت 2 مغازرو تعطیل میکنن
میرن خونه کنار زن و بچشون غذا میخورن و یه خواب حسابی انجام میدن
حساب میکنه و میره سمت ویلا
خوابش میاد
دیشب نخوابیده
میره توی اتاق باز هم درهارو قفل میکنه
میخواد بخوابه
چ
شاشو میبنده
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
بامــــــــــــــــــــــــــب
………….

7 دیدگاه برای “بیمارستان – شمال با یک بلیط(قسمت دوم)

  1. خب البته میدونی! اون که بله، باحالی از خودمه رو میدونم… میدونی که من اهل تک و تعارف و اینا نیستم:D

    راستی مسیحا! فردا ساعت 4 بازی پرتغال و کره هست!!!

  2. بالاخره
    برگشته دیگه
    راستی قسمت بعدیش فردا راس ساعت 16 منتشر میشه
    مثل فارسی 1
    بیمارستان – شمال
    فردا ساعت 16
    قسمت آخر
    ……
    میره توی اتاق باز هم درهارو قفل میکنه
    میخواد بخوابه
    چشاشو میبنده
    بامــــــــــــــــــــــــــب
    بامــــــــــــــــــــــــــب
    بامــــــــــــــــــــــــــب
    بامــــــــــــــــــــــــــب

    …..

    چاقورو میگیره دستش و میره پشت ویلا
    …..
    نفسش در نمیاد
    ……….

    تا حالا پرواز کردین
    تا حالا خودتونو از اون بالاها دیدین
    تا حالا شده بمیرین بعد ببینین دارین پرواز میکنین

    همه اینها در قسمت بعدی
    …..

  3. واقعا ماشالا به این گنجایش معده! نفسم بند اومد از این همه خوردنی که خوردنی.
    اما سیرترشی و زیتون پرورده رو حسابی دلم خواست. دیوونه این دوتام

    بقول بعضیا: سیر ترشی هسته، کباب ترش هسته، زیتون پرورده هسته، دوغ هسته:D

    چجوری برگشتی تو اون ویلا دوباره؟ من بودم جرات نمیکردم حتی تو روزش هم برگردم اونجا

دیدگاه ها بسته شده.